سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
* لینک دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم

استقامت و پایمردى شگفت انگیز 

آخوند خراسانى در دوران کسب علم



 

تولـد و تحصیــلات :

محمدکاظم در سال 1255 در شهر مشهد متولد شد. پدرشملا حسین هروی زاده? شهر هرات و در مشهد مهاجر بود. وی درمشهد علوم مقدماتی و سطوح را فرا گرفت. سپس به سال 1277 قمری درسبزوار مدتی کوتاه ازحاج ملا هادی سبزواری فلسفه اسلامی آموخت. پس از آن در سن بیست و دو سالگی، در سال 1277 قمری بهتهران رفت و نزدملا حسین خویی این تحصیلات را ادامه داد. سپس عازمنجف شد و دو سال و نیم پیش از مرگشیخ انصاری به آنجا رسید و از درس او بهره برد. پس از آن نزدمیرزای شیرازی به آموختن فقه و اصول پرداخت. در هجرت میرزای شیرازی بهسامرا آخوند او را همراهی نکرد و در نجف ماند اما با حمایتی که از او دریافتمی‌کرد توانست به استادی خود در فقه و اصول را به اثبات رساند.[1]

برای اطلاع بیشتر از بیوگرافی ایشان به این لینک مراجعه فرمائید :

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%AE%D9%88%D9%86%D8%AF_%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C

 

مقاله اى درباره  عسرت آخوند ملامحمد کاظم خراسانى (صاحب کفایه ) زمانی که در نجف تحصیل مى کردند:

خود آخوند ضمن بر شمردن وضع سخت خود از لحاظ خوراک و پوشاک نوشته اند  :   

در عرض آن مدت تنها خوراک من فکر بود و با این زندگانى قانع بودم و هیچگاهنشد سخنى یاد کنم که گمان کنند از زندگانى خود ناراضى هستم ...
طلابهیچ اعتنائى بمن نمى کردند، مگر معدودى که مانند من یا فقیرتر از منبودند خواب من از شش ساعت بیشتر نبود و چون با شکم خالى خواب آدم عمیق نمىشود شبها را بیدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت و مساهرت داشتم و دراین احوال به خاطرم مى گذشت که امیرالمومنین على علیه السلام نیز بیشترشبها را بر این منوال مى گذراند من با همه تنگدستى و بیچارگى احساس مىکردم که فکر من بعالمى بلندتر پرواز مى کند و قوه اى است که روح مرا بهخود جلب مى کند .

این سختیها در موقعى به اوج رسید که مرحوم آخوندفرزند و همسر جوانش را هم از دست داد. تنهائى ،  بى کسى ، تنگدستى ، هر یک مىتواند آدمى را از پاى در آورد و یا او را بسوى یار و دیار دیگرى سوق دهد،اما این عوامل در روح نیرومند و قلب عارف مرحوم آخوند نمى توانستندکوچکترین تزلزلى ایجاد کنند و او را از پیشروى در راهى که برگزیده بود بازدارند.

     او پس از به خاک سپردن زن و فرزندش خانه خود را ترک گفت و روزهادر مجالس درس اساتید خود حاضر مى شد و شبها در کلبه محقر و کوچک خویش درگوشه مدرسه ، بمطالعه دروس و مسائل گذشته مى پرداخت و چنان در این کار غرقمى شود که حجره و مدرسه و شهر و حتى خود را فراموش مى کرد.

در هواى سرد زمستان شامگاهان کنار چراغ نفتى مدرسه بدون آتش مى نشست و به فروع مختلففقهى و اصولى و دقایق دروس ‍ خود مى پرداخت و گاه اتفاق مى افتاد که ازحجره خود بیرون مى آمد و مى دید فجر طلوع کرده .

در یکى از این شبها کنارچراغ نفتى حجره ننشسته ، سر بر روى دو دست خود گذاشته و چشمان مو شکاف خودرا بعبارات کتاب دوخته بود، براى درک مساله اى اصولى مى کوشید ، او آنقدرمطالعه کرده بود که دیگر چشمانش یاراى خواندن نداشت ، کم کم خواب بر چشمانشنشست و در همان حال بخواب عمیقى فرو رفت ساعتها بعد سوزشى در بدن خوداحساس کرد وقتى از خواب بیدار شد دید که سر بر روى دو دست دارد و کتابهاىقطورش در برابرش گشوده مانده احساس کرد که دست راستش مى سوزد وقتى بخودآمد دریافت که شعله آتش چراغ اندک اندک دستش را سوزانده است.

گفته اندکه تا یکسال خورش و قاتق نان او فقط گرمى نانش بوده است که آنرا درهمانوقت که از نانوا مى گرفت مى خورد !

یک شب بعد از شش ماه مقدارى برنجبدستشرسید آن را پاک کرده ریخت میان ظرفى ، گذاشت روى چراغ تا پخته شد، خواستبردارد یک مرتبه از دستش افتاد و ریخت زمین ، خوردن پلو که قسمتش نشد ،هیچ بعلاوه هم سوخت و مدتى گرفتار این سوختگى بود.


[ شنبه 96/6/11 ] [ 5:6 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 710772
*