سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
* لینک دوستان

سوره 96 علـــق :

بسـم الله الرحمن الرحیـم

إِقــرَأ بِســمِ رَبِّـکَ الَّـذِی خَلَـقَ


خـداونـد خبر میدهد از اولین وحی که به مصطفی(ص) آمد،

آن ساعت که جبرئیـل در غار حـرا

خـود را به او نمـود و با وی آرام گرفت.

در این باره رســول خـدا (ص) فـرمود:

جبرئیل اول بارکه به من آمد مرا در برگرفـت

و تنگ به خود کشید و نیک بمالید! و بچسبانید!

و باز رها کرد! آنگاه دو بار دیگـر هم چنان کرد!

 وحکمت آن کار این بود که :

سه بار طبیعت بشریت او را به عنصر ملکوتی مزاج داد

آنگاه گفت: (ای محمد) اقـرأ !  گفتم من نمی توانم بخوانم،

این کار سه بار تکــرار شـد!

بار سـوم جبــــــرئیـــل گفت:

بخــوان بنـــام پـــروردگارت! یعنی بگــــو:   

بســم الله الـرحمـــن الرحیـــم.  

مصطفی (ص) فـرمود:

آن ساعـت که این آیه نازل شد ؛

از هیبت این خطاب اندامهای من میخواست از هم جدا شود !

و بندهای تن از هم گسیخته گردد!

پس چگونه باشد حال امت من آن ساعـت که به اوگویند؛

اِقرَأ کِتابَکَ ! نامه عملت را بخوان !؟

چون در نامه گناهکار همه کارها و نافـرمانیها

و بدکاریها نوشته شده و او را بیم عـذاب

و عـقـوبت بُوَد و هیچ عـذر و حجت نباشد!

وحال چنین کسی را برخوان !

مگر آنکه خداونـد به فضل وکرم خود بر بنده رحمت آوَرَد،

و به آن سجـده ها که در همه عمر آورده باشد ( اگر باشد )

به خـدا تقـرب و توسـل جسته و امید بخشودگی در آن بسته!

او را نومید نکنـد و او را به محـل قــرب رساند.

%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%%

که در آخـر سـوره فـرمـود:

وَ اسجُـد وَ اقـتَــرِب ،

بنده در هیچ حال به خدا نزدیک نباشد آن چنان که در حال سجـود به نثـار رحمت نزدیک است، چون بنده سر بر سجـده نهد، از سرتا پا نور بر او می تازد و باران رحمت بر او می بارد !

مصطفی(ص) فـرمود:

هـرکه سجـده کرد، از کبـر و غـرور گشت،

و بر درگاه حق شرفِ متواضعـان و فـروتنان یافت،

و چون بنده در سجـود متواضع شود،

پاداش وی آن است که خـداونـد به او تقرب ارزانی دارد،

چون بنده درحال سجـود جمع باشد و در حالات دیگر متفـرق!

در حال قیـام و رکوع به نظر مردم نزدیک باشد

و در حال سجـود از نظــرها دور،

و هـرکـس از خـلـق دورتر ، به حق نزدیکتـر است ،

و هرکس به نظر خلق بی شأن تر به نزد خـدا با شأن تر است!

(اَلّلهُـــم َصَــلّ ِعَلی مُحَمَّـدٍ وَآلِ مُحَمَّـدٍ وَعَجِّـل فَرَجَهُــم)

سلام و تبریکات صمیمانه مان را بپذیرید

برای استفاده کامل از موضوع

به وبلاگ بوستان نهج الفصاحه

با آدرس ذیل مراجعه فرمائید

http://Sarcheshmefasahat.ParsiBlog.com


[ دوشنبه 91/3/29 ] [ 12:21 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

اهمیت نام فرزنـدان از دیدگاه ائمه اطهار (ع)

یعقوب سرّاج گوید :

روزی به قصد زیارت امام صادق (ع) شرفیاب حضور مبارک آن حضرت شدم ،

دیدم آن حضرت بر سر گهواره فرزندش [ امام موسی الکاظم (ع) ] ایستاده است و با او سرگرم است،

امام صادق (ع) بمن فرمود :

ای یعقوب ! به مولای خودت که در گهواره آرمیده است نزدیک شو و بر او سلام کن !

من فوراً نزدیک رفتم و سلام کردم ،

آن حضرت در حالیکه کودکی شیرخوار بود ، به زبان فصیح سلام مرا پاسخ داد و فرمود :

 [ اِذهَب فَغَیِّر اِسمِ ابنَتِکَ الَّتِی سَمَّیتَها اَمسِ فَاِنَّهُ اِسمٌ یُبغِضُهُ الله .]

‹‹ زود برگرد و آن اسمی که روز گذشته بر دختر خود نهاده ای عوض کن ، زیرا خداوند آن اسم را دشمن میدارد . ››

یعقوب گوید :

روز گذشته خداوند به من دختری داده بود که نام او را حمیرا گذاشته بودم ،

چون این سخن را از آن طفل ( امام کاظم ع ) شنیدم انگشت حیرت و عبرت به دندان گزیدم.

امام صادق (ع) فرمودند :

تعجب مکن ، او حجت خدا بعد از من است و امتثال امر او واجب ،

پس باید نام دخترت را تغییر دهی تا رستگار شوی .

(( اصول کافی ، جلد 1 ص 310 ـ کشف الغمه جلد3 ، ص 15 ))

$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

قابل توجه همه خانوادهایی که خود را شیعه ائمه اطهار (ع) می دانند !

وقتی که امام (ع) می فرمایند این نام ( حمیــرا ) را خدا دشمن میدارد ،

پس این نام های عجیب و غریب

که امروزه در جامعه اسلامی مان متداول شده را چه گوئیم ؟

#####################################################

چون شود یادی ز بغداد و ز زندان و ز جسر

لعن بر هارون سلام بر موسی الکاظم کنیم


الصلوة والسلام علیک یا ابا ابراهیم ، یا موسی ابن جعفر ، ایها الکاظم ،

ایهاالعبد الصالح ، یابن رسول الله ، یابن امیرالمؤمنین ،

یا حجة الله علی خلقه ، یا سیدنا و مولانا ، انا توجهنا و استشفعنا

و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا ،

یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله

####################################

سالروز شهادت هفتمین جانشین رسول الله (ص) ،

پیشوای بزرگ شیعیـــان ، باب الحـــوائج ،

حضرت امـام موسـی الکاظــم علیه السلام

بر همه پیـروان و محبّـان اهلبیت (ع) تسلیت


[ شنبه 91/3/27 ] [ 8:26 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

مقلّـــد امـــام

شهید محمد رضا ترابی


شهید محمد رضا ترابی را خداوند متعال در سال 1351 به خانواده ای مؤمن و متدین و خدمتگزار اهل بیت (ع) عطا فرمود .

پدرش مرحوم کاظم ترابی از فرط علاقه ای که به ائمه بزرگوار مخصوصاً ثامن الحجج امام علی ابن موسی الرضا (ع) داشت ، نام زیبا و دلنشین محمّــد رضـــا را برایش انتخاب کرد،

محمّــد رضــا در شیرین زبانی و هوش و ذکاوت زبانزد همه فامیل بود،

او در خرد سالی به کلاسهای سرود نونهالان می رفت و با صدای زیبایش سرودهای مذهبی را به صورت انفرادی یا جمعی بخوبی اجرا می کرد.

چهــار سـاله بود که سـرود زیبـای ( مهــدی بیـــا ) و دعای امـام زمان (ع) را در مراســم نیمــه شعبــان اجــــــرا کرد ،

او آن زمان آنقـــدر کوچک اندام بود که از پشت میز کنفرانس دیده نمی شد ، لذا برای اجرای سرود ، او را بجای پشت میز [ روی میز ] گذاشتند تا حضار مجلس او را ببینند!

اجرای برنامه سرود او شور و حال خاصی در حاضرین ایجاد کرد به نحوی که برخی از حضار از شوق دیدار امام زمان (ع) میگریستند !

محمـد رضـا کم کم بزرگ و بزرگتر شد و در دوران تحصیلات ابتدایی نیز از حضور در جلسات مذهبی و کلاسهای عقیدتی نونهالان غفلت نمی کرد ،

بر اساس همین علاقه مندیها بود که عشق به امام زمان (ع) و خاندان رسالت و ولایت در پوست و رگ و گوشت و استخوان و خون او عجین شده بود.

او در چهــارده سالگی برای یاری رزمنــدگان اســـلام و دفــاع از حریم انقــلاب اســـلامی به جبهــه رفت ، در حالیکه مکلــف نبـود و نه جهــــاد بر او واجب بود و نه دفــــــاع

رفت و آمدهای او به جبهه ادامه داشت تا در سن پانزده سالگی و رسیدن به سن تکلیف ،  وی در جبهــه ، در واحد قمر بنی هاشـــم مشغول انجام وظیف بود .

محمّــد رضـــا در عملیات کربلای پنج (5) در خط مقدم جبهه حضور داشت .

پس از مراجعت از جبهه و شرکت در امتحانات درسی خود ، با فراخوان نیرو برای دفع عملیات تجاوزکارانه دشمن در مناطق اطراف خرمشهر ، او نیز سریعاً همراه با سایر نیروهای داوطلب به جبهه برگشت ،

در آن شبی که او به جبهه اعزام شد در کمتر از چهار ساعت سه (3) گردان نیرو با پنج (5) فروند هواپیمای نظامی از یزد به اهواز اعزام شدند ،

او  نیز با چند تن از دوستان و بستگان و هم رزمانش به جبهه برگشت در حالیکه فقط شانزده سال از عمر شریفش می گذشت !


نزدیک به بیست (20) روز در منطقه بود که عملیات عظیم بیت المقدس هفت (7) در منطقه عمومی شلمچه با حضور (5) گردان از نیروهای تیپ الغدیر یزد و ده ها گردان و لشکرهای دیگر آغاز شد ،

نیروهای عملیاتی در کمتر از سه ساعت به کلیه مواضع پیش بینی شده دست یافتند و در مواضع جدید مستقر شدند،

حدود ساعت 11 پاتک عظیم دشمن با صدها تانک و ... شروع شد و ..... &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

در همین حمــلات و دفـــاع بود که تعـدادی از رزمنـدگان جبهـه حـــق ، از جمله شهیـد محمـد رضـا تـرابی به درجه رفیعه شهادت نائل آمدند.

و بد ین سان در تاریخ 1367/3/23 گلی از بوستان اهلبیت (ع) و سربازی فداکار از لشکــر خمینـــی کبیــــر (قدّس سرّه ) در نبردی نابرابر با متجاوزین به کشور اســلامی ایــران ، [پس از چهار مرتبه رفتن به جبهه] ، در سن شانزده سالگی به فیـض عظمــای شهـــادت نائـــل آمد.

پس از شش سال فـراق و مفقود الجسد بودن ، جسـد پاک و مطهـــر این شهیـد عزیــز به وطن بازگشت و در پایگاه عاشقـان مهــدی (عج) ( مهـدیـه ) گلزار شهـدای سرچشمـه زارچ  در استان یزد بخاک سپرده شد.

روحش شـــاد و یـادش گــرامی بــاد


و آتش چنـــان ســوخت بـال و پــرت را

که حتی ندیدیـــم خاکستــــــــرت را

پس از شش ســـال غربــت ، بی نشـــانی

تـــــو برگشتــی ببینـــی مــادرت را


[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 2:16 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 همانگونه که در یادداشت شجره طیبه از آدم تا خاتم وعده داده بودم تا نمودار نام همسران

و فرزندان پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را در وبلاگ بگذارم ، اینک به ادامه این مبحث می پردازیم

عبدالمطلــب

توضیح مختصری در خصوص سرگذشت عبدالمطلب :

همانگونه که در نمودار قبلی آمده بود ، عبدالمطلب پسر هاشم پسر عبدمناف پسر قصی پسر کلاب ابن مره بود.

با تسلط قصــــی ابن کلاب جد چهارم پیامبر(ص) بر کعبه و به دست گرفتن مناصب آن و استیلا بر دو رقیب دیرینه‌ی خود (‌قبیله­ ی خزاعه و جرهم) که با سنت کردن بدعت‌ها و خرافات، چهره­ ی مقدس کعبه و شهر مکه را آلوده کرده بودند، ‌فصل نوینی در تاریخ مکه رقم خورد.

   قصی مناصب مکه را بین فرزندان خود تقسیم کرد، به طوری که کلید و پرچم و ریاست دارالندوه از آن عبدالدار و سقایت و رفادت از آن  عبد مناف باشد

پس از آنها هاشم متصدی مناصب یاد شده گردید. با آنکه برادر بزرگش عبدشمس ( جد اعلای امویان ) زنده بود؛ ‌ولی بعضی از منابع می‌گویند؛ هاشم و عبدشمس « دوقلو » بودند، اول هاشم متولد شد و سپس عبدشمس،‌ در حالی که پاشنه­ ی پای یکی به پاشنه‌ی پای دیگری چسبیده بود، پس با تیغ آن دو را از هم جدا کردند و گفته شده میان فرزندان این دو برادر چنان بریدگی باشد که میان هیچ کس نبوده است. (در اشاره به اختلاف بنی هاشم و بنی امیه)

سرانجام هاشم کارش بالا گرفت و بزرگواری یافت و قریش دو منصب آب دادن و پذیرایی از حاجیان را بر عهده وی گذاشتند.

مطابق گزارشات تاریخی، سفرهای تابستانی و زمستانی قریش را او معین کرد که سفرهای زمستانی، سفر کاروان تجاری به «یمن» بوده و سفر تابستانی،‌ سفر به «شام» و «فلسطین» بود.

هاشم طی سفری در شهر «یثرب» (مدینه کنونی)،‌ با زنی از طایفه‌ی بنی­ نجار، به اسم "سلمی" دختر "عمرو بن زید" آشنا شد و با او ازدواج کرد.

  هاشم قبل از به دنیا آمدن دردانه‌اش، ‌به شهر غزه در فلسطین کنونی سفر می‌کند که در شهر غزه بدرود حیات گفت و در همان جا به خاک سپرده می‌شود.

   این مصیبت دیری نپایید و با به دنیا آمدن فرزند هاشم‌ زندگی سلمی شکل تازه ای گرفت. این فرزند، همان عبدالمطلب است که نام اصلی او "شیبـه" بود و بعدها به او "شیبة ­الحمد" می­گفتند.

عبدالمطلب در مدینه متولد شد و به اختلاف مورخین، هفت سال یا بیشتر از عمر خود و دوران کودکی را در مدینه نزد مادرش به سر برد.  

در مورد آمدن شیبه (عبدالمطلب) به مکه دو نظر وجود دارد:

نخست این که مطابق وصیت هاشم به برادرش مُطلب (عموی شیبه) این کار انجام شده و یا به واسطه‌ی اطلاعی که مُطلب به وسیله­ بعضی از اعراب مکه به دست آورد ، برای آوردن برادرزاده­ خود (شیبه) به مدینه رفت، تا او را از مادرش بگیرد و به مکه آورد،

‌نخست سلمی حاضر نشد؛ ولی مطلب پافشاری کرده، سرانجام پس از گفتگوی زیاد سلمی راضی شد و مطلب شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به مکه آورد. مردم مکه و قریش که از جریان مطلع نبودند و مطلب را دیدند که سوار بر شتر وارد شهر شد و جوانی را پشت شتر سوار کرده، گمان کردند او بنده­ ی مطلب است که در یثرب خریداری کرده است و با خود به مکه آورده است؛ از این رو، وی را «عبدالمطلب» خواندند و این نام بعدها همچنان باقی ماند.

 مطلب که پس از مرگ برادرش هاشــم صاحب مناصب او شده بود و ریاست قبیله‌ی خود را داشت، ‌پس از چندی در سرزمین یمن در جایی به نام « ردمان » از دنیا رفت و منصب­ هایی که از پدرانشان بدان­ها رسیده بود، پس از مطلب به برادرزاده­اش شیبه یعنی عبدالمطلب رسید و آن جناب در اثر بزرگواری و حسن تدبیری که در اداره‌ی کارها داشت، بزودی در میان مردم قریش، نفوذ کرد و محبوبیت زیادی به دست آورد و حوادثی مانند « حفرچاه زمزم » و داستان « اصحاب فیل » پیش آمد که سبب شد روز به روز عظمت بیشتر و مقام والاتری پیدا کند.

حفــر زمــزم

   بر طبق گفته مورخین، سال‌ها پیش از تولد عبدالمطلب، بلکه قبل از استیلای قصی بن کلاب بر شهر مکه قبیله­ ای به نام «جرهم» بر مکه حکومت می‌کردند و سال‌ها حکومت خود را بر آن شهر حفظ نمودند، تا اینکه در اثر ظلم و ستمی که افراد ایشان بر مردم آن شهر کردند، اسباب انقراض خود را فراهم ساختند و قبایل در صدد برآمدند، به حکومت آنان پایان دهند و سرانجام در جنگی که قبیله‌ی خزاعه با جرهمیان کردند، مغلوب آنان گشتند و از خزاعه شکست خوردند و پس از آن دیگر نتوانستند در مکه بمانند.

   آخرین کسی که از طایفه جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد، شخصی بود به نام "عمر بن حارث" که چون دید نمی‌تواند در برابر خزاعه مقاومت کند و به زودی شکست خواهد خورد، به منظور حفظ اموال کعبه از دستبرد دیگران، به درون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای کعبه آورده بودند و از آن جمله دو آهوی طلایی و شمشیر و زره و غیره، همه را بیرون آورده و به درون چاه زمزم ریخت و چاه را با خاک پر کرد. ( چاه زمزم در درون خانه کعبه نیست و نبوده بلکه در فاصله ای از کعبه قرار دارد ، شاید منظور نویسنده از درون کعبه درون محوطه ای که اینک مسجد الحرام نامیده میشود باشد )

   عبدالمطلب نیز پیوسته در فکر بود تا به وسیله‌ای بتواند جای چاه را پیدا کند و آن را حفر نماید و این افتخار را نصیب خود گرداند تا اینکه گفته شده روزی در کنار خانه‌ی کعبه خوابیده بود، که در خواب دستور حفر چاه ( به او ) داده شد و جای آن را نیز به وی نشان دادند و این خواب همچنان دو بار و سه‌ بار تکرار شد تا اینکه تصمیم به حفر آن گرفت.

   عبدالمطلب زمزم را حفر کرد تا اینکه به سنگ روی چاه رسید، تکبیر گفت و همچنان پایین رفت‌ ‌تا به هدایای داخل کعبه که در آنجا دفن بودند‌، رسید (که بعدها همه آن جواهرات را برای در کعبه و زینت روی آن خرج کرد) تا اینکه به آب رسیدند و این کار را به پایان برد.

اصحاب فیــل

   وقتی ابرهه در یمن قدرت گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و او علت آن را خانه‌ی کعبه دانست؛ لذا در اولین اقدام، خانه­ ای به شکل کعبه در یمن بنا نهاد. ولی مورد استقبال مردم واقع نشد، ‌لذا بهترین راه را تخریب کعبه دانست، تا این رقیب را از بین ببرد و توجه مردم را به یمن معطوف کند. لذا لشکری آماده کرده، به سمت مکه به راه افتاد. بعد از آن که لشکر به حوالی مکه رسیدند، ابرهه پیکی فرستاد، ‌تا با بزرگ اهل مکه گفتگو کند و خبر تخریب مکه را به او بدهد. پیک، نزد عبدالمطلب رفته و خبر را به او رساند، عبدالمطلب نیز به پیک ابرهه گفت، برو به ابرهه بگو، ‌ما سر جنگ با شما را نداریم، ‌چون توان آن را نداریم، اما در مورد تخریب خانه کعبه به ابرهه بگو، ‌که این خانه، خانه­ خدای ما و خانه­ خلیل وی ابراهیم(ع) است، ‌اگر خودش بخواهد از خانه­ خود و خانه خلیل خود محافظت کند، می‌تواند و اگر نخواهد ما هیچ نتوانیم کرد.

   چون عبدالمطلب پیش ابرهه رفت، هیبت و شکوه عبدالمطلب او را گرفت و ابرهه از تخت پایین آمد و نزد عبدالمطلب رفت و از او خواست که درخواست خود را بگوید. عبدالمطلب در جواب گفت که دویست شتر من در میان شتران غارت شده است که آن را به من برگردان، ابرهه از این سخن ناراحت شد و گفت من در مورد تو طور دیگری فکر می‌کردم، در حالی که ما می‌خواهیم خانه‌ی خدای تو را تخریب کنیم، تو به دنبال شترهایت هستی؟! عبدالمطلب در جواب گفت: من مالک شترهایم هستم و می‌خواهم که آنها برگردند و آن‌ خانه نیز صاحب و مالکی دارد که اگر بخواهد‌، می‌تواند و قادر است و گرنه از ما کاری بر نمی‌آید.

  عبدالمطلب وقتی شتران خود را گرفت، ‌به سوی مکه بازگشت و به مردم مکه دستور داد تا به کوه­ها بروند و اموال خود را نیز به همراه ببرند.

   بعد از آن که مکه خالی شد، نزد کعبه رفت و حلقه کعبه را به دست گرفت و به دعا و تضرع مشغول شد و گفت: « بار خدایا! بنده‌ی تو‌ ، اسباب و خانه­ خود نگاه داشت و دست دشمن خود از آن کوتاه کرد، تو نیز دست دشمن خود از خانه‌ات کوتاه کن تا چیره نشوند و بتان ایشان بر خانه­ تو زیاد نگردد و قوت و شوکت ایشان بر شوکت تو، زیاد نشود. پس اگر فروگذاری تا دشمنان خانه‌ی تو و قبله ما را خراب کنند، پس به ما بگو تا بعد از این در کجا تو را پرستش کنیم.»

   سرانجام در سپیده دم روز بعد، سپاهیان حبشی آماده شدند که به مکه حمله کنند. ناگاه آسمان تاریک شد، توده­ عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند. هر یک سنگ ‌ریزه‌ هایی در منقار داشتند، مرغان در حین پرواز سنگریزه‌ ها را بر سر مهاجمان فرو می‌ریختند، از سربازانِ وحشت‌زده که اندام‌هایشان از بدنشان جدا شده و در دم جان می‌دادند، معدودی زنده ماندند و گریختند و به یمن بازگشتند و لاشه‌های خون آلود و گندیده آنها در کنار راه­ها بر جای ماند.

نذر عبدالمطلب

   گفته شده عبدالمطلب در جریان حفر چاه زمزم، وقتی مخالفت قریش و اعتراض ایشان را نسبت به خود دید و مشاهده کرد که برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد، با خود نذر کرد که اگر خدا ده پسر به او عنایت کند، یکی از آنها را در راه خدا و در کنار کعبه قربانی کند، خدای تعالی این حاجت او را برآورده کرد.

   پس از آنکه پسران وی به ده تن رسیدند، ‌یاد نذر خود افتاد، در میان آنان قرعه زد تا اینکه نام "عبدالله" درآمد. عبدالمطلب، دست عبدالله را گرفت، برای قربانی کردن کنار کعبه آورد که مردم مانع می‌شوند، لذا با پیشنهاد زن کاهنه ­ای با قرعه بین شترها و عبدالله به جای عبدالله، در نهایت قرعه  بنام صد شتر می افتد و صد شتر قربانی کردند.

   بعضی از مورخین جریان نذر جناب عبدالمطلب را افسانه می‌دانند و آن را ساخته ذهن امویان می‌دانند که آن را برای حضرت علی(ع) ساختند، تا از فضائل اجداد حضرت بکاهند.

همسران و فرزندان جناب عبدالمطلب :

  عبدالمطلب از زنهاى متعددى که به همسرى برگزید دارای ده پسر به نامهاى:

عبد الله، حمزه، عباس، ابو طالب، زبیر، حارث، حجل، مقوم ، ضرار، ابو لهب ،

و نیز شش دختر به نامهاى:

صفیه ، بــره، ام حکیم ، عاتکه، أمیمه، أروى. گردید .

اینها هر یک و یا هر چند تن از یک مــادر بودند بدین شرح:

1 ـ فاطمه دخترعمرو بن عائذ مخزومى : ایشان مادر عبد الله، ابو طالب، زبیر و دختران عبد المطلب بـجز صفیه ، بود.

2 ـ هاله، دختر وهیب بن عبد مناف : ایشان مادر حمزه و مقـوم و حجل و صفیه بود.

3 ـ نتیله دختر جناب بن کلیب : مادر عباس و ضرار بوده است.

3 ـ سمراء دختر جندب بن حجیر : مادر حارث بن عبد المطلب

4 ـ لبنى دختر هاجر بن عبد مناف بن ضاطر : او مادر ابو لهب است.

این جدول نیز بر همین اساس طراحی گردیده است.

توضیح اینکه در بین فرزندان عبدالمطلب که عمو ها و عمه های رسول الله (ص) بودند،

1 ـ ابوطالب کفالت و حضانت پیامبر (ص) را عهده دار میشود و بعد از بعثت نیز در مقابل توطئه ها و خصومت های قریش با تمام توان از پیامبر(ص) دفاع می نماید.

2 ـ حمزه در رکاب پیامبر (ص) شهید میشود.

3 ـ عباس نیز حامی پیامبر (ص) بوده ولی نسلهای بعدی ایشان که بنی عباس باشند برای تصاحب قدرت و خلافت با انواع و اقسام توطئه ها و دشمنی ها دائماً با اهل بیت رسول الله (ص) خصومت ورزیده و اغلب ائمه شیعه بدست آنها یا با توطئه آنها مسموم و شهید شده اند.

4 ـ ابولهب از مخالفان سرسخت پیامبر(ص) بوده ، خود و همسر و فرزندانش در آزار و اذیت وجود نازنین پیامبر (ص) خصوصاً و مسلمانان عموماً از هیچ کوشش و تلاشی فرو گذار نکردند تا جائیکه خدای تبارک و تعالی نیز در مذمت ابولهب آیه نه بلکه سوره ای ( سوره مسد : تبت یدا ...) نازل فرمود.


شرح حال عبد الله پدر گرامی رسول الله (ص)

عبد الله همان طور که پیش از این گفته شد به جز حمزه و عباس کوچک ترین پسر عبد المطلب بود و زمان ولادت او را برخى 81 سال قبل از هجرت و وفاتش را 52 سال قبل از هجرت نوشته ‏اند و در پاره‏اى از تواریخ است که 24 سال پس از سلطنت انوشیروان عبد الله به دنیا آمد،عبد المطلب به فرزندش عبد الله بیش از فرزندان دیگر علاقه ‏مند بود و او را از دیگران بیشتر دوست مى‏داشت، و این محبت و علاقه به خاطر بشارتها و خبرهایى بود که کم و بیش از کاهنان و دانشمندان آن زمان شنیده بود که بدو گفته بودند از صلب این فرزند یعنى عبد الله پسرى به دنیا خواهد آمد که از طرف خداوند به نبوت مبعوث میشود و شریعت او به دورترین نقاط جهان خواهد رفت و بخصوص پس از اینکه داستان ذبح عبد الله پیش آمد و صد شتر براى او فدا کرد، این علاقه بیشتر شد.

چیزى که بشارت کاهنان را تأیید مى‏کرد، درخشندگى و نور خاصى بود که در چهره عبد الله مشهود بود و هر که با عبد الله رو به رو مى‏شد آن نور خیره کننده را مشاهده مى‏کرد و در پاره‏اى از تواریخ و حتى روایات داستانهاى عجیبى در این باره نقل شده که جاى ذکر همه آنها نیست، و در روایتى است که عبد الله در دوران زندگى کوتاهى که داشت از زنان شهر مکه به همان بلیه‏ اى دچار شد که یوسف (ع) در دوران زندگى بدان دچار گردید.

و در برخى از تواریخ آمده که در آن شبى که عبد الله با آمنه مادر رسول خدا (ص) ازدواج کرد زنان بسیارى از غصه و اندوه از جهان رفتند، زیرا تا به آن روز امید داشتند بلکه وسایلى فراهم شود و گاهى هم خودشان وسایلى را فراهم می ‏ساختند تا بدان وسیله این سعادت بهره آنان گردد، و پس از آن ازدواج دیگر نا امید و مأیوس شدند.

ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که در مکه زنى بود به نام فاطمه، دختر مرة، که کتابهایى خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتى به دست آورده بود. آن زن روزى عبد الله را دیدار کرده بدو گفت: تویى آن پسرى که پدرت صد شتر براى تو فدا کرد؟ عبدالله گفت: آرى. فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من همبستر شوى و صد شتر بگیرى؟

عبد الله نگاهى بدو کرده گفت: اما الحرام فالممات دونه‏ و الحل لا حل فاستبینه‏ و کیف بالامر الذى تبغینه  [ اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى من آسانتر از این کار است، و اگر از طریق حلال مى‏خواهى که چنین طریقى فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستى را می‏کنى؟ ] عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبدالمطلب، او را به ازدواج آمنه درآورد ،  پس از چندى آن زن او را دیدار کرد ، عبدالله از روى آزمایش بدو گفت: آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآیى و آنچه را گفتى (صد شتر ) بدهى؟ فاطمه نگاهى به صورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه، زیرا آن نورى که در صورت داشتى رفته، ( همان نوری که از آدم (ع) تا عبدالمطلب رسیده بود ) من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست و اراده فرمود آن را در جاى دیگرى بنهد، و سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود.

( این قسمت را همان گونه که گفتیم ابن شهر آشوب نقل کرده، و خلاصه آن را نیز ابن هشام در سیره روایت کرده است ولى برخى آن را افسانه دانسته و مجعول پنداشته‏اند، و العلم عند الله. )

ادامه مطلب و نمودارهای مربوط به همسران و فرزندان پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را در یادداشتهای بعدی ملاحظه فرمائید.

نمودار بعـــدی : شجره طیبه 3 ـ

جدول نام همسران و فرزندان رسول الله (ص) ( کلیک فرمائید )


[ جمعه 91/3/19 ] [ 10:7 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

کربـلا در کربـلا می ماند

اگـر زینـب نبــود

حضرت زینب علیهــا الســـــلام روز پنجــم جمادى الاولى سال پنجم هجرى، ( 5/5/5 ) در مدینه چشم به جهان گشود،

شش ساله بود که رسول‏ خدا­ صلى الله علیه وآله­ رحلت فرمود،

در سال 17 هجرى، یعنی در 13سالگی با پسرعمویش « عبداللَّه بن جعفر» ازدواج کرد و ضمن عقد شرط نمود که هرگاه خواست با برادرش حسین ‏علیه السلام­ دیدار کند یا با او به مسافرت برود، عبداللَّه مخالفتى نکند.

فرزندان این بانوی بزرگوار به نام­های « عون» و « محمّد» در رکاب سیّدالشّهدا علیه السلام­ در کربلا شهید شدند.


پس از حادثة کربلا، حضرت زینب‏­علیهاالسلام­ رهبرى اسیران دلسوختة کربلا را برعهده داشت و در کوفه و شام با خطبه‏هاى آتشین خود، پیام رسان نهضت بزرگ عاشورا بود و بنى امیّه را رسوا کرد، به طوری که در اثر همین خطبه‏ها و نیز خطبه حضرت سجاد علیه السلام­ شامیان غفلت زده متحوّل شدند و یزید مجبور شد که اهل‏بیت را با احترام به مدینه بازگرداند.

دخت گرامی امیرمؤمنان­ علیهاالسلام­  در مدینه نیز به عزادارى و بیان وقایع عاشورا پرداختند و مردم با شنیدن این فجایع، قیامی کردند که واقعه « حَرّه » در مدینه از نتایج همین قیام است. یزید جنایتکار دستور داد آنها را سرکوب کنند و تا سه روز مدینه را براى سربازانش آزاد اعلام کرد. در این ماجرا، جنایات لشکریان یزید به اندازه­ای فجیع است که حتى شنیدن این فجایع هم غیرقابل تحمّل می باشد.

پس از این وقایع فجیع ، حضرت زینب علیهـا الســلام­ ( با حکم حکومت یا به تدبیر شوهرش عبدالله جعفر ) به شام رهسپار و پس از مدتی کوتاه در 15 رجب سال 62 هجرى در قریه « راویه » شام ( زینبیه فعلی ) از دنیا رفتند و در همان جا به خاک سپرده شدند.

سخنرانى زینب (س) در کوفه :

       روز تـاریـخـى دهـم محرم الحرام سال 61 هجرى که مطابق با دهم اکتبر 680 میلادى بود، سـپـرى شد. با گذشت شب ، آفتاب روز شنبه ، یازدهم محرم از جانب مشرق هویدا گردید، پـسـر سـعـد اجـسـاد کـشـتـگان خود را کفن کرده و پس از خواندن نماز بر آنان ، همه را در گـودالى بـه خـاک سـپرد، ولى بدن پاره پاره شهـدا را همچنان  در زیر آفتاب رها کرد و به همراه سپاهیان خود و اسرا، به سوى کوفه روان شد،

    همینکه به دروازه کوفه رسید، قاصدى از طرف ابن زیاد به وى گفت : امروز اسرا را بیرون شهر نگهدار.

هدف عبیداللّه از این کار این بود که زمینه را جهت ورود آنان آماده کند، زیرا مردم کوفه از خـواب غـفـلت بیدار شده بودند و از جنایتى که در صحراى کربلا به وقوع پیوسته بود،  خشمگین شده و مستعد انقلاب و قیام بودند.

بـالا خـره روز دوازدهم محرم در حالى که 72 سر بر بالاى نیزه جلوه گرى مى کرد و در پـیـشـاپـیـش کـاروان اسـیـران حـرکـت داده مـى شـد، اسـراى اهل بیت طهارت علیهم السلام را وارد کوفه کردند.

        شـمر بن ذى الجوشن غرق در سرور و شادمانى ، پیشاپیش همه ، اسب تازان پیش مى رفت و پیوسته به اطرافیان خود دستور مى داد که مواظب نظم مردم باشند.  گروه زیادى از زن و مـرد و کـودک اطـراف مـسیر اسرا، جهت تماشا ایستاده بودند، عدّه اى که از جریان اطـلاع داشـتـنـد، گـاه گـاهى با همراه خود چیزى مى گفتند، یکى زمزمه مى کرد اینان قبلاً گـفـتـه بـودنـد یـک نـفـر خـارجـى بـر یـزیـد قـیـام کـرده کـه او را کـشـتـه و اهـل بـیـت او را اسـیـر کـرده انـد، مـگـر آن سـر کـه بـر بـالاى نیزه است  سر حسین بن على عـلیـهـمـاالسـّلام نیـسـت؟ آن دیـگـرى حـبیب است و آن هم مسلم بن عوسجه، آن دیگرى و آن دیگرى و... همه آشنا هستند. مگر این اسرا همه از خاندان پیغمبر و دوستان آنان نیستند؟ آیا آل رسول ، خارجى هستند؟
ابن زیاد چرا چنین جنایت بزرگى را مرتکب شد؟ راستى مگر خود مردم کوفه ، حسین علیه السّلام را به قیام بر علیه یزید دعوت نکردند؟ پس چرا برخلاف عهد و پیمان خویش ، شـمـشـیر بر وى کشیدند و چنین کار زشتى را انجام دادند و سپس زن و فرزندش ‍ را اسیر کـردنـد؟ مـگـر آن زن کـه بر پشت آن شتر بى جهاز قرار گرفته ، زینب کبرى دختر عـلى عـلیـه السـّلام نیست؟  اى واى بـر مـا ، ! اگر خداوند به واسطه بى حرمتى و جسارتى که نسبت به خاندان رسولش روا شده ما را به عذابى سخت گرفتار کند به کجا مى توان روى آورد؟

بـا وجـود سـربـازان مـسـلّحـى کـه اطـراف و جـوانـب را زیـر نـظـر داشـتـنـد و هـمـه راکـنـتـرل مـى کـردنـد، از ایـن قـبـیـل زمـزمـه هـا و درگـوشـى سـخـن گـفـتـنـهـا زیـاد رد و بـدل مـى شـد و اشـک حـسـرت و نـدامـت از دیـده مـردان و زنـان و کـودکـان ، سـرازیر بود.  تـمـاشاچیان ، گاه و بیگاه ، آهسته و زیر لب مى گفتند: تف بر شما مردمان پست وگرگ صـفـت ! کـه جگرگوشه رسول خدا را کشتید و زنان و فرزندانش را مانند اسیران رومى و غـیـره همراه خود حرکت مى دهید! رفته رفته تپیدن دلها به صورت ناله و افسوس و بالاخره به شکل گریه شدید و زارى و اندوه ، خود نمایى کرد و صداى گریه و ناله همه جا را فرا گرفت ،

ناگهـــان زینب کبــــرى (س) ،

قافله سالار اســـــرا و رشیــــده ایـــــام ،

فریــــــــاد زد: ســـــــاکت شویــــــد؛

 هـمـه او را مـى شـنـاخـتـند، او دختر على علیه السّلام بود و سالها در همین کوفه کنار آنان زنـدگـى کـرده بـود و بـعـد از وفـات فـاطـمـه ، مـدت پـنـجـاه سـال بـود کـه اولیـن شـخـصـیـت زن اسلام به حساب مى آمد، اما اکنون مانند اسیران با او رفتار مى شود.

همه و همه به احترام حضرتش سکوت اختیار کردند، حتى صداى زنگ شتران نیز قطع شد و سـکـوتـى مـرگـبـار هـمه جا را فرا گرفت که ناگهان شیر زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت:  

ترجمه متن عربی حطبه :

سـپـاس خـداونـد مـتـعـال را و درود بـر مـحـمـد صـلّى اللّه عـلیـه و آله رسـول خـدا و آل او پاکان و اخیار.

اما بعـــد : اى مردم کوفه !

اى مردم نیرنگباز و فریبکار!

 اى بـى وفـایـان پـیـمـان شـکـن !

آیـا بـر ما سرشک ریخته ، گریه مى کنید؟!

آیا بر ما افـسـوس مـى خـورید؟!

اى کاش ! همیشه اشکتان جارى باشد و ناله شما آرام نگیرد؛ زیرا چـشـمـان مـا گـریـان و جـان مـا شـراره انـگـیـز اسـت.

شـمـا مـثـل آن زنـى مـى مـانـید که رشته خویش را خوب مى تابد و پس از آن ، هرچه بافته به ناگاه بازگشاید،

شما نیز با مکر و حیله و نیرنگ ، ابتدا رشته خود را محکم بسته و پس از آن بـاز گـشـودید.

در بین شما غیر از دروغ و خودستایى و فساد و دشمنى چیز دیگرى وجـود نـدارد.

شـمـا مـثـل دو رویان تملق مى گویید و مانند دشمنان نیرنگ مى ورزید.

شما درست گیاهى را مى مانید که در مزبله اى روییده یا نقره اى که زینت قبور شده است .

بـه راسـتـى کـه تـوشه بدى جهت جهان دیگر خویش اندوخته اید؛

زیرا خداى را به خشم آورده و عـذاب جـاویـد را براى خویش ‍ آماده کردید.

آیا پس از آنکه ما را کشتید، به حالمان گریه مى کنید؟!
به خدا قسم ! که به گریه کردن سزاوارید،

فراوان گریه کنید و اندک بخندید؛

زیرا شـمـا لکـه نـنـگ ابـدى را بـر دامـن خـود آلوده کـردید که به هیچ آبى هرگز پاک نشود.

چـگـونـه کـشـتـن جـگـرگـوشـه خـاتـم پـیـامـبـران و مـعـدن رسـالت و سـیـد جـوانـان اهـل بـهـشـت ، مـلجـاء و پـنـاهـگـاه نـیـکـوکـارانـتـان را تـلافـى خـواهـیـد کـرد؟!  

در هـرحـال و هـر حـادثـه اى بـه او پـناه مى بردید و سنّت شما را جارى مى ساخت ، در موقع احـتـجـاج بـا دشـمـنـان ، هـادى شـمـا بـود، در هـنـگـام نـاراحـتـى ، بـدو متوسل مى شدید و او بزرگ و گوینده شما بود. و احکام شریعت را از وى آموختید.

اى مردم ! بد گناهى را مرتکب شدید و براى روز قیامت خویش بد اندوخته اى ذخیره کردید. هلاکت و مـرگ از آن شـما باد!

کوشش شما دیگر فایده اى نخواهد داشت .

دستهاى شما بریده باد! کـه زیـان و ضـرر بـراى خـویـش بـه بار آوردید،

به خسران دنیا و آخرت دچار شدید و مستحق عذاب الهى گردیدید و خوارى و فقر بر شما غلبه کرد.


واى بـر شـمـا اى مـردم کوفه !

آیا مى دانید که از پیامبر خدا چه جگرى را شکافتید

و چه خـونـى را از او بـه زمـیـن ریـخـتـیـد؟!

و چه پیمانى را شکستید؟! و چه حرمتى از پیامبر را نـادیـده گـرفـتـیـد؟!

و چـگـونـه پرده نشینان عصمت را بى پرده ، بیرون افکندید و به اسارت کشیدید؟!

اى مـردم ! بیدادى بزرگ و کارى بى نهایت قبیح انجام دادید

نزدیک است از کار زشت شما آسـمـانـهـا شـکافته شوند

و زمین از هم پاره شود و کوهها فرو ریزند ،

رسوایى و زشتى کـار شـنـیـع شـمـا، آسـمـان و زمـیـن را فـرا گـرفـت ،

آیا تعجب مى کنید که از آسمان خون بـاریـدن گـرفت،

ولى بدانید که عذاب آخرتتان سخت خوارکننده تر و رسـوا کـننده تر خواهد بود.

و کسى شما را کمک نخواهد کرد و این مهلتى که خدا به شما داده ،

هـرگـز عـذاب شـمـا را تـخـفـیـف نـخـواهـد داد؛

زیـرا خـداونـد عـزّوجـل ، هیچگاه در کیفر گناهکاران شتاب نخواهد کرد

و بیم ندارد که هنگام انتقام بگذرد،

بدانید که پروردگار شما در کمین و به انتظار گناهکاران است........»

سالروز وفات حضرت زینب کبری (س) دختر بزرگ امیرالمؤمنین (ع) ، قافله سالار اسرای نهضت کربلا ، آن کس که او را زبان علی (ع) در کام بود و پیام حسین (ع) بر لب ، بر همه دوستداران اهل بیت (ع) تسلیت باد


[ چهارشنبه 91/3/17 ] [ 7:44 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 710902
*