سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
* لینک دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم

 همانگونه که در یادداشت شجره طیبه از آدم تا خاتم وعده داده بودم تا نمودار نام همسران

و فرزندان پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را در وبلاگ بگذارم ، اینک به ادامه این مبحث می پردازیم

عبدالمطلــب

توضیح مختصری در خصوص سرگذشت عبدالمطلب :

همانگونه که در نمودار قبلی آمده بود ، عبدالمطلب پسر هاشم پسر عبدمناف پسر قصی پسر کلاب ابن مره بود.

با تسلط قصــــی ابن کلاب جد چهارم پیامبر(ص) بر کعبه و به دست گرفتن مناصب آن و استیلا بر دو رقیب دیرینه‌ی خود (‌قبیله­ ی خزاعه و جرهم) که با سنت کردن بدعت‌ها و خرافات، چهره­ ی مقدس کعبه و شهر مکه را آلوده کرده بودند، ‌فصل نوینی در تاریخ مکه رقم خورد.

   قصی مناصب مکه را بین فرزندان خود تقسیم کرد، به طوری که کلید و پرچم و ریاست دارالندوه از آن عبدالدار و سقایت و رفادت از آن  عبد مناف باشد

پس از آنها هاشم متصدی مناصب یاد شده گردید. با آنکه برادر بزرگش عبدشمس ( جد اعلای امویان ) زنده بود؛ ‌ولی بعضی از منابع می‌گویند؛ هاشم و عبدشمس « دوقلو » بودند، اول هاشم متولد شد و سپس عبدشمس،‌ در حالی که پاشنه­ ی پای یکی به پاشنه‌ی پای دیگری چسبیده بود، پس با تیغ آن دو را از هم جدا کردند و گفته شده میان فرزندان این دو برادر چنان بریدگی باشد که میان هیچ کس نبوده است. (در اشاره به اختلاف بنی هاشم و بنی امیه)

سرانجام هاشم کارش بالا گرفت و بزرگواری یافت و قریش دو منصب آب دادن و پذیرایی از حاجیان را بر عهده وی گذاشتند.

مطابق گزارشات تاریخی، سفرهای تابستانی و زمستانی قریش را او معین کرد که سفرهای زمستانی، سفر کاروان تجاری به «یمن» بوده و سفر تابستانی،‌ سفر به «شام» و «فلسطین» بود.

هاشم طی سفری در شهر «یثرب» (مدینه کنونی)،‌ با زنی از طایفه‌ی بنی­ نجار، به اسم "سلمی" دختر "عمرو بن زید" آشنا شد و با او ازدواج کرد.

  هاشم قبل از به دنیا آمدن دردانه‌اش، ‌به شهر غزه در فلسطین کنونی سفر می‌کند که در شهر غزه بدرود حیات گفت و در همان جا به خاک سپرده می‌شود.

   این مصیبت دیری نپایید و با به دنیا آمدن فرزند هاشم‌ زندگی سلمی شکل تازه ای گرفت. این فرزند، همان عبدالمطلب است که نام اصلی او "شیبـه" بود و بعدها به او "شیبة ­الحمد" می­گفتند.

عبدالمطلب در مدینه متولد شد و به اختلاف مورخین، هفت سال یا بیشتر از عمر خود و دوران کودکی را در مدینه نزد مادرش به سر برد.  

در مورد آمدن شیبه (عبدالمطلب) به مکه دو نظر وجود دارد:

نخست این که مطابق وصیت هاشم به برادرش مُطلب (عموی شیبه) این کار انجام شده و یا به واسطه‌ی اطلاعی که مُطلب به وسیله­ بعضی از اعراب مکه به دست آورد ، برای آوردن برادرزاده­ خود (شیبه) به مدینه رفت، تا او را از مادرش بگیرد و به مکه آورد،

‌نخست سلمی حاضر نشد؛ ولی مطلب پافشاری کرده، سرانجام پس از گفتگوی زیاد سلمی راضی شد و مطلب شیبه را پشت سر خود بر شتر سوار کرد و به مکه آورد. مردم مکه و قریش که از جریان مطلع نبودند و مطلب را دیدند که سوار بر شتر وارد شهر شد و جوانی را پشت شتر سوار کرده، گمان کردند او بنده­ ی مطلب است که در یثرب خریداری کرده است و با خود به مکه آورده است؛ از این رو، وی را «عبدالمطلب» خواندند و این نام بعدها همچنان باقی ماند.

 مطلب که پس از مرگ برادرش هاشــم صاحب مناصب او شده بود و ریاست قبیله‌ی خود را داشت، ‌پس از چندی در سرزمین یمن در جایی به نام « ردمان » از دنیا رفت و منصب­ هایی که از پدرانشان بدان­ها رسیده بود، پس از مطلب به برادرزاده­اش شیبه یعنی عبدالمطلب رسید و آن جناب در اثر بزرگواری و حسن تدبیری که در اداره‌ی کارها داشت، بزودی در میان مردم قریش، نفوذ کرد و محبوبیت زیادی به دست آورد و حوادثی مانند « حفرچاه زمزم » و داستان « اصحاب فیل » پیش آمد که سبب شد روز به روز عظمت بیشتر و مقام والاتری پیدا کند.

حفــر زمــزم

   بر طبق گفته مورخین، سال‌ها پیش از تولد عبدالمطلب، بلکه قبل از استیلای قصی بن کلاب بر شهر مکه قبیله­ ای به نام «جرهم» بر مکه حکومت می‌کردند و سال‌ها حکومت خود را بر آن شهر حفظ نمودند، تا اینکه در اثر ظلم و ستمی که افراد ایشان بر مردم آن شهر کردند، اسباب انقراض خود را فراهم ساختند و قبایل در صدد برآمدند، به حکومت آنان پایان دهند و سرانجام در جنگی که قبیله‌ی خزاعه با جرهمیان کردند، مغلوب آنان گشتند و از خزاعه شکست خوردند و پس از آن دیگر نتوانستند در مکه بمانند.

   آخرین کسی که از طایفه جرهم در مکه حکومت داشت و در جنگ با خزاعه شکست خورد، شخصی بود به نام "عمر بن حارث" که چون دید نمی‌تواند در برابر خزاعه مقاومت کند و به زودی شکست خواهد خورد، به منظور حفظ اموال کعبه از دستبرد دیگران، به درون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی را که برای کعبه آورده بودند و از آن جمله دو آهوی طلایی و شمشیر و زره و غیره، همه را بیرون آورده و به درون چاه زمزم ریخت و چاه را با خاک پر کرد. ( چاه زمزم در درون خانه کعبه نیست و نبوده بلکه در فاصله ای از کعبه قرار دارد ، شاید منظور نویسنده از درون کعبه درون محوطه ای که اینک مسجد الحرام نامیده میشود باشد )

   عبدالمطلب نیز پیوسته در فکر بود تا به وسیله‌ای بتواند جای چاه را پیدا کند و آن را حفر نماید و این افتخار را نصیب خود گرداند تا اینکه گفته شده روزی در کنار خانه‌ی کعبه خوابیده بود، که در خواب دستور حفر چاه ( به او ) داده شد و جای آن را نیز به وی نشان دادند و این خواب همچنان دو بار و سه‌ بار تکرار شد تا اینکه تصمیم به حفر آن گرفت.

   عبدالمطلب زمزم را حفر کرد تا اینکه به سنگ روی چاه رسید، تکبیر گفت و همچنان پایین رفت‌ ‌تا به هدایای داخل کعبه که در آنجا دفن بودند‌، رسید (که بعدها همه آن جواهرات را برای در کعبه و زینت روی آن خرج کرد) تا اینکه به آب رسیدند و این کار را به پایان برد.

اصحاب فیــل

   وقتی ابرهه در یمن قدرت گرفت، متوجه تقدس و مرکزیت مکه و احترام مردم از نقاط دور و نزدیک نسبت به این شهر و نقش اقتصادی آن شد و او علت آن را خانه‌ی کعبه دانست؛ لذا در اولین اقدام، خانه­ ای به شکل کعبه در یمن بنا نهاد. ولی مورد استقبال مردم واقع نشد، ‌لذا بهترین راه را تخریب کعبه دانست، تا این رقیب را از بین ببرد و توجه مردم را به یمن معطوف کند. لذا لشکری آماده کرده، به سمت مکه به راه افتاد. بعد از آن که لشکر به حوالی مکه رسیدند، ابرهه پیکی فرستاد، ‌تا با بزرگ اهل مکه گفتگو کند و خبر تخریب مکه را به او بدهد. پیک، نزد عبدالمطلب رفته و خبر را به او رساند، عبدالمطلب نیز به پیک ابرهه گفت، برو به ابرهه بگو، ‌ما سر جنگ با شما را نداریم، ‌چون توان آن را نداریم، اما در مورد تخریب خانه کعبه به ابرهه بگو، ‌که این خانه، خانه­ خدای ما و خانه­ خلیل وی ابراهیم(ع) است، ‌اگر خودش بخواهد از خانه­ خود و خانه خلیل خود محافظت کند، می‌تواند و اگر نخواهد ما هیچ نتوانیم کرد.

   چون عبدالمطلب پیش ابرهه رفت، هیبت و شکوه عبدالمطلب او را گرفت و ابرهه از تخت پایین آمد و نزد عبدالمطلب رفت و از او خواست که درخواست خود را بگوید. عبدالمطلب در جواب گفت که دویست شتر من در میان شتران غارت شده است که آن را به من برگردان، ابرهه از این سخن ناراحت شد و گفت من در مورد تو طور دیگری فکر می‌کردم، در حالی که ما می‌خواهیم خانه‌ی خدای تو را تخریب کنیم، تو به دنبال شترهایت هستی؟! عبدالمطلب در جواب گفت: من مالک شترهایم هستم و می‌خواهم که آنها برگردند و آن‌ خانه نیز صاحب و مالکی دارد که اگر بخواهد‌، می‌تواند و قادر است و گرنه از ما کاری بر نمی‌آید.

  عبدالمطلب وقتی شتران خود را گرفت، ‌به سوی مکه بازگشت و به مردم مکه دستور داد تا به کوه­ها بروند و اموال خود را نیز به همراه ببرند.

   بعد از آن که مکه خالی شد، نزد کعبه رفت و حلقه کعبه را به دست گرفت و به دعا و تضرع مشغول شد و گفت: « بار خدایا! بنده‌ی تو‌ ، اسباب و خانه­ خود نگاه داشت و دست دشمن خود از آن کوتاه کرد، تو نیز دست دشمن خود از خانه‌ات کوتاه کن تا چیره نشوند و بتان ایشان بر خانه­ تو زیاد نگردد و قوت و شوکت ایشان بر شوکت تو، زیاد نشود. پس اگر فروگذاری تا دشمنان خانه‌ی تو و قبله ما را خراب کنند، پس به ما بگو تا بعد از این در کجا تو را پرستش کنیم.»

   سرانجام در سپیده دم روز بعد، سپاهیان حبشی آماده شدند که به مکه حمله کنند. ناگاه آسمان تاریک شد، توده­ عظیمی از مرغان در هوا آشکار شدند. هر یک سنگ ‌ریزه‌ هایی در منقار داشتند، مرغان در حین پرواز سنگریزه‌ ها را بر سر مهاجمان فرو می‌ریختند، از سربازانِ وحشت‌زده که اندام‌هایشان از بدنشان جدا شده و در دم جان می‌دادند، معدودی زنده ماندند و گریختند و به یمن بازگشتند و لاشه‌های خون آلود و گندیده آنها در کنار راه­ها بر جای ماند.

نذر عبدالمطلب

   گفته شده عبدالمطلب در جریان حفر چاه زمزم، وقتی مخالفت قریش و اعتراض ایشان را نسبت به خود دید و مشاهده کرد که برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد، با خود نذر کرد که اگر خدا ده پسر به او عنایت کند، یکی از آنها را در راه خدا و در کنار کعبه قربانی کند، خدای تعالی این حاجت او را برآورده کرد.

   پس از آنکه پسران وی به ده تن رسیدند، ‌یاد نذر خود افتاد، در میان آنان قرعه زد تا اینکه نام "عبدالله" درآمد. عبدالمطلب، دست عبدالله را گرفت، برای قربانی کردن کنار کعبه آورد که مردم مانع می‌شوند، لذا با پیشنهاد زن کاهنه ­ای با قرعه بین شترها و عبدالله به جای عبدالله، در نهایت قرعه  بنام صد شتر می افتد و صد شتر قربانی کردند.

   بعضی از مورخین جریان نذر جناب عبدالمطلب را افسانه می‌دانند و آن را ساخته ذهن امویان می‌دانند که آن را برای حضرت علی(ع) ساختند، تا از فضائل اجداد حضرت بکاهند.

همسران و فرزندان جناب عبدالمطلب :

  عبدالمطلب از زنهاى متعددى که به همسرى برگزید دارای ده پسر به نامهاى:

عبد الله، حمزه، عباس، ابو طالب، زبیر، حارث، حجل، مقوم ، ضرار، ابو لهب ،

و نیز شش دختر به نامهاى:

صفیه ، بــره، ام حکیم ، عاتکه، أمیمه، أروى. گردید .

اینها هر یک و یا هر چند تن از یک مــادر بودند بدین شرح:

1 ـ فاطمه دخترعمرو بن عائذ مخزومى : ایشان مادر عبد الله، ابو طالب، زبیر و دختران عبد المطلب بـجز صفیه ، بود.

2 ـ هاله، دختر وهیب بن عبد مناف : ایشان مادر حمزه و مقـوم و حجل و صفیه بود.

3 ـ نتیله دختر جناب بن کلیب : مادر عباس و ضرار بوده است.

3 ـ سمراء دختر جندب بن حجیر : مادر حارث بن عبد المطلب

4 ـ لبنى دختر هاجر بن عبد مناف بن ضاطر : او مادر ابو لهب است.

این جدول نیز بر همین اساس طراحی گردیده است.

توضیح اینکه در بین فرزندان عبدالمطلب که عمو ها و عمه های رسول الله (ص) بودند،

1 ـ ابوطالب کفالت و حضانت پیامبر (ص) را عهده دار میشود و بعد از بعثت نیز در مقابل توطئه ها و خصومت های قریش با تمام توان از پیامبر(ص) دفاع می نماید.

2 ـ حمزه در رکاب پیامبر (ص) شهید میشود.

3 ـ عباس نیز حامی پیامبر (ص) بوده ولی نسلهای بعدی ایشان که بنی عباس باشند برای تصاحب قدرت و خلافت با انواع و اقسام توطئه ها و دشمنی ها دائماً با اهل بیت رسول الله (ص) خصومت ورزیده و اغلب ائمه شیعه بدست آنها یا با توطئه آنها مسموم و شهید شده اند.

4 ـ ابولهب از مخالفان سرسخت پیامبر(ص) بوده ، خود و همسر و فرزندانش در آزار و اذیت وجود نازنین پیامبر (ص) خصوصاً و مسلمانان عموماً از هیچ کوشش و تلاشی فرو گذار نکردند تا جائیکه خدای تبارک و تعالی نیز در مذمت ابولهب آیه نه بلکه سوره ای ( سوره مسد : تبت یدا ...) نازل فرمود.


شرح حال عبد الله پدر گرامی رسول الله (ص)

عبد الله همان طور که پیش از این گفته شد به جز حمزه و عباس کوچک ترین پسر عبد المطلب بود و زمان ولادت او را برخى 81 سال قبل از هجرت و وفاتش را 52 سال قبل از هجرت نوشته ‏اند و در پاره‏اى از تواریخ است که 24 سال پس از سلطنت انوشیروان عبد الله به دنیا آمد،عبد المطلب به فرزندش عبد الله بیش از فرزندان دیگر علاقه ‏مند بود و او را از دیگران بیشتر دوست مى‏داشت، و این محبت و علاقه به خاطر بشارتها و خبرهایى بود که کم و بیش از کاهنان و دانشمندان آن زمان شنیده بود که بدو گفته بودند از صلب این فرزند یعنى عبد الله پسرى به دنیا خواهد آمد که از طرف خداوند به نبوت مبعوث میشود و شریعت او به دورترین نقاط جهان خواهد رفت و بخصوص پس از اینکه داستان ذبح عبد الله پیش آمد و صد شتر براى او فدا کرد، این علاقه بیشتر شد.

چیزى که بشارت کاهنان را تأیید مى‏کرد، درخشندگى و نور خاصى بود که در چهره عبد الله مشهود بود و هر که با عبد الله رو به رو مى‏شد آن نور خیره کننده را مشاهده مى‏کرد و در پاره‏اى از تواریخ و حتى روایات داستانهاى عجیبى در این باره نقل شده که جاى ذکر همه آنها نیست، و در روایتى است که عبد الله در دوران زندگى کوتاهى که داشت از زنان شهر مکه به همان بلیه‏ اى دچار شد که یوسف (ع) در دوران زندگى بدان دچار گردید.

و در برخى از تواریخ آمده که در آن شبى که عبد الله با آمنه مادر رسول خدا (ص) ازدواج کرد زنان بسیارى از غصه و اندوه از جهان رفتند، زیرا تا به آن روز امید داشتند بلکه وسایلى فراهم شود و گاهى هم خودشان وسایلى را فراهم می ‏ساختند تا بدان وسیله این سعادت بهره آنان گردد، و پس از آن ازدواج دیگر نا امید و مأیوس شدند.

ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که در مکه زنى بود به نام فاطمه، دختر مرة، که کتابهایى خوانده و از اوضاع گذشته و آینده اطلاعاتى به دست آورده بود. آن زن روزى عبد الله را دیدار کرده بدو گفت: تویى آن پسرى که پدرت صد شتر براى تو فدا کرد؟ عبدالله گفت: آرى. فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من همبستر شوى و صد شتر بگیرى؟

عبد الله نگاهى بدو کرده گفت: اما الحرام فالممات دونه‏ و الحل لا حل فاستبینه‏ و کیف بالامر الذى تبغینه  [ اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى من آسانتر از این کار است، و اگر از طریق حلال مى‏خواهى که چنین طریقى فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستى را می‏کنى؟ ] عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبدالمطلب، او را به ازدواج آمنه درآورد ،  پس از چندى آن زن او را دیدار کرد ، عبدالله از روى آزمایش بدو گفت: آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآیى و آنچه را گفتى (صد شتر ) بدهى؟ فاطمه نگاهى به صورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه، زیرا آن نورى که در صورت داشتى رفته، ( همان نوری که از آدم (ع) تا عبدالمطلب رسیده بود ) من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم و مشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست و اراده فرمود آن را در جاى دیگرى بنهد، و سپس چند شعر نیز به عنوان تأسف سرود.

( این قسمت را همان گونه که گفتیم ابن شهر آشوب نقل کرده، و خلاصه آن را نیز ابن هشام در سیره روایت کرده است ولى برخى آن را افسانه دانسته و مجعول پنداشته‏اند، و العلم عند الله. )

ادامه مطلب و نمودارهای مربوط به همسران و فرزندان پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را در یادداشتهای بعدی ملاحظه فرمائید.

نمودار بعـــدی : شجره طیبه 3 ـ

جدول نام همسران و فرزندان رسول الله (ص) ( کلیک فرمائید )


[ جمعه 91/3/19 ] [ 10:7 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 83
کل بازدیدها: 711082
*