سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
* لینک دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

غروب خورشیـد جمـال


 

وَ لـَسـَوفَ یُعطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی. ( آیه 5 سـوره ضـحـی )

چون جبرئیل به حضرت رسول(ص) درآمد ، او را دید بیـقــرار و نا آرام گشته ،  عـنـان دل به دست غـم سپرده، سـوز و اندوه وی به غایت رسیده ، دیده او لـؤلـؤ بار گشته ،

جـبــرئیــل سبب پرسید : گفت غم گناهکاران امّت چنین بیقرارم کرده ، و اندیشه عاقبت کار ، مرا چنین زار و نزار نموده ! ای جبرئیل میخواهـم که خـداونــد آنها را به من ببخشد، تا دلم آرام شود،

جبرئیل به حضرت عزت رفت و باز آمد و گفت : خـداونــد تو را سلام می رساند و می فرماید : دل خوش دار و اندوه مدار ، جهانیان همه خشـنــودی ما می خواهـنـد و ما خشـنـودی تو را می خواهـیـــم ،      

ای محمد ؛ برای آن که تو خشـنــود شـوی ما هرکس از امت تو که تا روز رستاخیز از دلی پاک و با اخلاص ، اقـرار به خـداونــدی ما کند، و تو را به رسالت بشناسد ، هـر طاعـت که دارد بپذیریم ، و هـر لغــزش که باشدش بیامرزیـم ، و اگـر به قـدر تمام روی زمین گـنـــاه داشته باشد محــو کنیم !!

از حضرت امام جعـفـرصادق(ع) روایت شده که : روزی حضرت رسول(ص) وارد خانه فاطمه(س) شدند ، دیدند جامه ای از پشم شتر بر تن دارد ، و با یک دست گندم آسیا می کند و با دست دیگر فـــرزند را شیر می دهــد ! پیغمبر چون چنین دیدند اشــک در چشمهای مبارکشان جمع شد و فـرمودند :  

ای فـاطـمـــه ؛ تلخی دنیا را به شیرینی آخرت بگذران که خداوند فـرمود :

وَ لـَسـَوفَ یـُعـطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی!

تفاوت دو خشنـودی:

موسی(ع) به کوه طور به مناجات رفت و خشنودی خدا را خواست و گفت : 

وَ عَجِّلتُ اِلَیکَ رَبِّ لِتَرضـی

ولی محمّد(ص) را خداونـد خبر داد : 

 وَ لَسَوفَ یُعطِیکَ رَبـُّکَ فَتَرضی

تفاوت خشنودی خواستن و خشنودی دادن از کجـا تا به کجــا !!!  

             

ای تیـر غمت را دل عشّـاق نشانه !

رَسـُولٌ مِنَ اللّهِ یَتـلـُــوا صُحُـفـــاً مُطَـهَّـــرَةً                 

رسول خدا(ص) صحیفه شریعـت از هم باز کرد ، و کتاب آسمانی

و نامه ربّانی را بر خـلــق همی خواند ، و نثار توحید بر سر مؤمنان می افشاند !

این ندا به گوش دوستان رسید ، همه از میقات خود لبیک اسلام برآوردند. 

بــلال حبشی با روی سیاه و دلی چون ماه ، گرد مکّه همی گردید ،

و به امید جمال آن مهـتـر عـالــم همی دوید که

این چه بوی است که در حبشه به مشام من رسیده ؟

صهیب رومی با دلی پــردرد می تــاخــت و می گفت :

این چه بند لطف است که ما را از روم بکشـیـــد ؟

سلمان فارسی می گـفـت :

این چه گل خوشبوئی است که جـز در بازار نیـاز ما نفـروشند ؟  

عمار یاسـر می گفت :

من بوی یوسف می شنوم !

و ابوذر غفاری پیوسته فریاد همی کرد بدین مضمون: 

 بوی جوی مولیان آید همی         بوی یـار مهـربان آیـد همی


دریـغ و افســوس

ای دریغا ! که آن مهـتـرعــالــم بدین عالـم درآمد و رفت

و کسی قــدر  وی را نشناخت!!

 

ای دریغـا! که آن خورشید جمال در میان ابر نهان گشت

و کسی به حـقیقــت او پی نَبُــــرد !


اَلّلهُمّ َصَلّ ِعَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ  وَ عَجِّل فَرَجَهُم 


[ شنبه 93/9/29 ] [ 12:42 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 خـرابـه شـام ؛ زیـارتـگاه عاشقـان



 

سـه سـالـه خـرابــه نشیــن :

 

او سه سال بیشتر نداشت ،

یکی یکدانه نبود ولی دُرّ و دردانه بود ،

عزیز پــــدر بود و مونس مــادر ،

آخرین فرزند نبود ولی آخرین دختر بود ،

اولین اسیـــــر نبود ولی آخرین اسیـــر هم نبود

او آخرین شهیـــــــد از فرزندان اباعبــــــدالله (ع) بود

[ اگر شهید به معنای گواه است او گواه مظلومیت آل الله است ]

پدرش شاه نبود ولی بر شاهان عالم افضل بود.

کاخ نشین نبود ولی از همه کاخ نشینان عالم برتر بود ،

خرابه نشین هم نبود ولی اسارت او را خرابه نشین کرده بود !

او  رقیّــــه بود

که به معنای ارتقــــاء ( صعود بطرف بالا ) است.


او دختــر حسین (ع) بود :

حضرت رقیّه بنت الحسین‏ ­علیه السلام­

که در حادثه کربلا خردسال بود،

همراه سایر اهل ‏بیت امام حسین‏ علیه السلام­

و زینب کبرى علیها السلام­، به اسارت شام درآمد.

کاروان اسیران در محلی بنام خرابه شام،

کنار باب‏ الفرادیس و در نزدیکی قصر یزید استقرار یافت،

ایشان که در آن زمان 3 یا 4 ساله بود، نیمه­ های شب،

خواب پدر را دید. از خواب بیدار شد و بهانه پدر را گرفت،

از گریه او بقیه نیز گریستند.

یزید که از صدای گریه ها بیدار شده بود،

دستور داد سر مبارک امام حسین‏ ­علیه السلام­ را

نزد رقیّه ببرند تا ساکت شود.

وقتی رقیّه علیها السلام­ آن سر خونین را دید،

با سر پدر زمزمه هایی کرد

و آنگاه از شدت غم و انـــــدوه ،

وفات یافت و به جمع شهیدان پیوست

و در همـــان خــرابــــه دفــــن شـــــــد،

و قبر مطهر ایشان زیارتگاهِ عاشقانِ اباعبدالله الحسین (ع) گردید.

 
عبدالوهاب بن احمد شافعى مصرى ،مشهور به شعرانى (متوفى به سال 973 قمرى )، در کتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى کند: « نزدیک مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه علیها السلام دختر امام حسین علیه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه این مرقد، چنین نوشته است : هذا البیت بقعه شرفت بآل النبى صلى الله علیه و آله و بنت الحسین الشهید، رقیه علیه السلام  [ این خانه مکانى است که به ورود آل پیامبر صلى الله علیه و آله و دختر امام حسین علیه السلام ، حضرت رقیه شرافت یافته است]

مجموع مساحت ساختمان تقریبا 4500 متر مربع است که 600 متر مربع تقریبى از این مساحت فضاى باز، و بقیه آن زیربناست . در قسمت جنوبى ساختمان ، مسجدى به وسعت 800 متر مربع (40*20) ساخته شده است که وسعت حرم و رواق هایش در بناى جدید تقریبا 2600 متر مربع میباشد.

 

نــام رقیّــــه

      

کلمة رقیّـــه ، در اصل از ارتقاء به معنى ( صعود به طرف بالا و ترقّى ) است .این نام قبل از اسلام نیز وجود داشته ، مثلا نام یکى از دختران هاشم (جدّ دوم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله) رقیّه بوده است ،

نخستین کسى که در اسلام ، این نام را داشت ، یکى از دختران رسول خدا صلى الله علیه و آله ازحضرت خدیجه است . پس از آن ، یکى از دختران امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز رقیّه نام داشته که به همسرى حضرت مسلم بن عقیل در آمد.

در میان دختران امامان دیگر نیز چند نفر این نام را داشتند، از جمله یکى ازدختران امام حسن مجتبى و دو نفر از دختران امام موسى الکاظم که رقیّه و رقیّة صغرى خوانده مى شدند.

اکثر محدّثان دو دختر به نام هاى سکینه و فاطمه براى امام حسین علیه السلام ذکر کرده اند؛ اما علاّمه ابن شهر آشوب ، و محمّد بن جریر طبرى شیعى ، سه دختر به نام هاى سکینه ، فاطمه و زینب را براى آن حضرت برشمرده اند.

   در میان محدّثان قدیم ، تنها على بن عیسى اربلى، صاحب کتاب کشف الغمّه، به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت، ولى او نیز هنگام نام بردن دخترها، سه نفر به نام هاى زینب ، سکینه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذکرى به میان نمى آورد. ( احتمال دارد که چهارمین دختر ، همین رقیّه بوده باشد ).

علامه حائرى در کتاب معالى السبطین مى نویسد : بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى و دیگران از علماى اهل تسنّن و شیعه مى نویسند : امام حسین(ع) داراى ده فرزند، شش پسر و چهار دختر بوده است.سپس مى نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه ، فاطمه صغرى ، فاطمه کبرى ، و رقیّه علیهن السلام .

آنگاه در ادامه مى افزاید: رقیّه علیها السلام پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش (شاه زنان ) دختر یزدجرد بود. (یعنى حضرت رقیّه خواهر تنى امام سجّاد بود).

 علت عدم ذکر نام رقیّه بنت الحسین و سکینه بنت علی (ع) در تاریخ:

1 ـ عدم ضبط و ثبت همه امور و جزئیات تاریخ زندگى امامان [ مخصوصا امور داخلی و خانوادگی ائمه طاهرین علیهم السلام] موجب شده که بسیارى از ماجرا هاى زندگى آنان در پشت پردة خفا باقى بماند؛ بنابراین ذکر نکردن آنها دلیل بر نبودن آنها نخواهد بود. ( شاید هم رعایت حیا و عفت و حجب ذاتی و محفوظ بودن امور خانوادگی ائمه از دید عمومی دلیلی دیگر بر عدم ذکر نام بعضی از فرزندان ائمه معصومین در تاریخ باشد.)

2 ـ  گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقیّه در یک خاندان موجب اشتباه در تاریخ شده و همین مطلب ، امر را بر تاریخ نویسان اندک آن عصر، با امکانات محدودى که داشتند، مشکل مى نموده است .

3 ـ  گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند؛ مثلا طبق قرائنى که خاطر نشان مى شود به احتمال قوى همین حضرت رقیّه را زینب یا فاطمه صغیره مى خواندند، و شاید همین موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى ایشان شده باشد.

4 ـ  چنانکه قبلا ذکر شد ، بعضى از علماى بزرگ از قدما، از حضرت رقیّه به عنوان دختر امام حسین یاد کرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند. پس باید نتیجه گرفت که باید کتابها و دلایلى در دسترس آنها بوده باشد که بر اساس آن ، از حضرت رقیّه سخن به میان آورده اند؛ کتابهایى که در دسترس دیگران نبوده، و در دسترس ما نیز نیست .

بنابراین ذکر نشدن نام حضرت رقیّه در کتب حدیث قدیم هرگز دلیل نبودن چنین دخترى براى امام حسین علیه السلام نخواهد بود، چنانکه عدم ثبت بسیارى از جزئیات ماجراى عاشورا و حوادث کربلا و پس از کربلا در مورد اسیران ، دلیل آن نمى شود که بیش از آنچه درباره کربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است.

مادر حضرت رقیه علیها السلام

     مادرحضرت رقیه علیها السلام ، به نقلى ( ام جعفر قضاعیه ) بوده است ولى دلیل مستندى در این باره ، در دسترس نیست. بعضی هم مادر ایشان را (شاه زنان ) دختر یزدجرد نوشته اند.

سن حضرت رقیّـه علیها السلام

     سن مبارک حضرت رقیّه علیها السلام هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روایت ها سه سال ، و مطابق پاره اى دیگر چهار سال بوده و برخى نیز پنج سال و هفت سال نیز نقل کرده اند.

در کتاب وقایع الشهور و الایام نوشته علامه بیرجندى آمده است که دختر کوچک امام حسین علیه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات کرد، چنانکه همین مطلب در کتاب ریاض القدس نیز نقل شده است.


رقیه علیها السلام در عاشورا

       در بعضى روایات آمده است : حضرت سکینه علیها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (که به احتمال قوى همان رقیّه علیها السلام باشد) گفت : « بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته بشود».

امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت ، و آنگاه رقیّه علیها السلام صدا زد : ( بابا! مانعت نمى شوم . صبر کن تا ترا ببینم  ( ا مام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا در داد :« العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى، بابا بسیار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است »

امام حسین علیه السلام به او فرمود : « کنار خیمه بنشین تا براى تو آب بیاورم » ، آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوى میدان برود، باز هم رقیّه دامن پدر را گرفت و با گریه گفت : یا اَبَه اَینَ تمضى عنا؟ بابا جان کجا مى روى ؟ چرا از ما بریده اى ؟

امام علیه السلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد.

زیارت حضرت رقیّــه (س) :

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکِ یا سیدتنا رقیّــــــــه

علیک تحیة و السلام و رحمة الله و برکاته

السلام علیک یا بنت امیرالمومنین على بن ابیطالب

السلام علیک یا بنت فاطمة الزهرا سیدة نساء العالمین

السلام علیک یا بنت خدیجة الکبرى ام المومنین و المومنات

السلام علیک یا بنت ولى الله السلام علیک یا اخت ولى الله

السلام علیک یا بنت الحسین الشهید السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة

السلام علیک ایتها الرضیة المرضیة السلام علیک ایتها التقیة النقیة

السلام علیک ایتها الزکیة الفاضلة السلام علیک ایتها المظلومة البهیة

صلى الله علیک و على روحک و بدنک فجعل الله منزلک و ماواک فى الجنة

مع آبائک و اجدادک الطیبین الطاهرین المعصومین

السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و على الملائکة الحافین

حول حرمک الشریف و رحمة الله و برکاته

و صلى الله على سید نا محمد و آله الطیبین الطاهرین

برحمتک یا ارحم الراحمین



[ دوشنبه 93/9/17 ] [ 4:52 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسـم الله الرحمـن الرحیـم


شفـای درد بیمــــاران

 

 

گفتــــــه انــــــــد :

چون بنده به صـــــــــدق بسـم الله گوید

بر هـرچه خوانـد راست آید و آنچه خواهد یـابـد.

 

چندان نـاز است ز عشـق تــو در سرِ من


تا بر غلطـم  که عاشقـی تـــو  بـرِ من !


یا خیمـــــــه زنــد وصــــــال تـو بـر در ِمن


یا در سـر کار  تــــو  شــود  این سر من 

       

بسـم الله الرحمـن الرحیـم 

بســـــــــــم الله کلمـــه تقــــــوی است ،

معــــــــــــــراج دل هــــــــــاست ،

روشنــــــائی راز اصفیـــــــاء است ،

شفای سینـــــــه اتقیـــــــــاء است.

 

بســم الله ؛

نــــور دل دوستـــــان ،

آئینه جان عارفــــــــــان ،

چـــــــراغ سینــــه موحدان ،

آسایش رنجــــــوران ،

مرهـــــــم خستــــــگان ،

و شفــای درد و طبیبِ بیمــاران است.

 

خــــدایــــــا ؛

 

گرفتـــــــار آن دردم که تـــــــــــو داروی آن دانی ،

در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آن دانی ،

بنده آن ثنـــــایم که تــو سـزاوار آنی ،

من در تــو چه دانم تــو دانی ،

تــو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی !


چشمی که تــــو را دیـــد شــد از درد معـــافی


جــانی که تـــو  را یافـت شــد از مــرگ مسـلّـم 

 

 

 

بسـم الله الرحمـن الرحیـم 

ابتدای کارها از خدا است ،

و بازگشت هـمـه به خــــــــدا ،

یعـنی درآمد هـرچیـز در قــدرت او ،

و بازگشت هـمـه به حکــــــــم او است ،

ازل به تقـدیــر او ، و ابــد به قضـای او است.

 

خــــدایــــــا ؛

عارف ؛ تـــــو را به نـور تـو  می داند ،

و در آتش مهـر تـو می ســوزد ،

و از  نـــــاز ، باز نمی پردازد . 


 

در هجـر تـو کار ، بی نظـــام است مرا


شیرین همه تلخ و پخته خام است مرا


در عالــم اگــــر هــزار کام است مـــــرا


بی نام تــو سر بسر حـــــرام است مـرا


 

الســلام علیـــک یا اباعبــدالله الحسیــــن


 

اربعین حسینی نزدیک می شود ؛ آماده ایــد ؟ 


[ جمعه 93/9/14 ] [ 10:15 صبح ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیـم

آتشِ بی دود !

 

بسـم الله الرحمـن الرحیـم 

واژه اسم برگرفته از( سمّـُو) و به معـنای رفعـت و بلند مرتبه بودن است ،

اصل این واژه (سمّو) و جمع آن اسماء است.   

(مجمع البیان جـلــد اول ص62) 

 بسـم الله الرحمـن الرحیـم 

                     نام خداوندی است که : 

به هیچ چیز و هیچ کس نماند ،

و به هیچ کار هیچ وقت درنماند ،

 دشمن پرور است و دوست نواز ،

از نهان آگاه و بیچارگان را پناه ،  

عیب پوش است و کارساز،  

یاداو آئین زبان

و دیدار او زندگی جان

و یافت او سرور جاودان ،

پادشاه است بی سپاه و استوار است بی گـواه .   

خــدایــا ؛

در سـرآب دارم  و دردل آتش ،

در باطـن نـاز دارم  و در ظاهر خواهش ،

در دریـائی نشسته ام که آن را کــران نیست ،

به جـان من دردی اسـت که آن را درمـان نیست . 

  

  

بسم الله الرحمن الرحیـم 

نام پادشاهی است که پشت گرمی به سپـاه و عدد ندارد ،  

نام عزیزی است که از خویش و بیگانه و عدد عزّت نیابد ،  

اسم اعظــم است که زمـان و مـدت او را محصور نکند،  

نام خـداونـدی است پـاینـده بی امد ،

تـاونـده بی یار و مدد ،

در ذات احمد است  و درصفات صمد ،

بی شریک و بی مشیر و بی ولد ،   

برتر از هـرچه خرد نشان داد ،

دورتر از هـرچه پنداشت بدان افتاد ،

پاک از هـر اساس که تفکر و بحث نهاد ،

تفکر و بحث به علم و عقل خود در ذات و صفات وی حرام ،

و تصدیقِ قبولِ منقول و تسلیم معانی در دین ما را تمام ،

این خود زبان علم است به اشارت شریعت ، 

که مزدور آن را مایه ، و بهشت جوانان را سرمایه . 


باز عارفان و خداشناسان را زبانی دیگر است ، و رمزی دیگر ، 

زبانشان زبان کشف ،  و رمزشان رمز محبت به اشاره ی حقیقت.    

 زبان علم به روایت است و زبان کشف به عنایت ،

اهل روایت مزدور است و طالب حـور ،

و اهل عنـایت در بحـر عیــان غرقه نـور . 

خـداونــدا ؛

اگر مزدور را بهشت ؛ حظّ است ،

عارف را از دوست آرزوی یک لحظه است، 

 

اگر مزدور در بند سود و زیان است ،

عارف ، سوختـــــــــه به آتش بی دود است،

اگر مزدور از بیم آتش دوزخ درگداز است ،

عـــــارف سرتــاســــر همـــه نــــــــــــاز است .


[ شنبه 93/9/8 ] [ 9:1 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]

بسم الله الرحمن الرحیم


آرمـــان هــای بعثــت

 

با بعثت پیامبر اسلام ، هم خورشید اسلام طلوع کرد،

و هم شخصیّت عظیم پیامبر(ص) متولّد شد،

در سراسر زندگی پیامبر(ص) روزی مبارک ‏تر از روز بعثت نبود،

روز تولّد آن حضرت بیانگر تولّد جسم او بود، گرچه مبارک بود ،

ولی روز بعثت ، روز تولّد شخصیت پیامبر(ص) بود که بسیار مبارک ‏تر بود.

و اگر روز هجـــــرت پیامبـــــر(ص) از مکّه به مدینه بسیار مهم بود،

و به همین خاطر به پیشنهاد حضرت علی(ع) آغاز تاریخ مسلمانان گردید،

مهم بودن هجرت از این رو بود که آرمان ‏های بعثت ،

پس از پشت سر گذاشتن سختــــــــی‏ ها ، تولّد نو یافت،

و آمـــــاده اجــــــــــرا و بروز و ظهــــور و تعمیق و گسترش گردید.

بنابراین باید گفت:

خورشید شخصیّت پیامبــــر اســــــلام(ص) نیز در چنین روزی تولّد یافت.


دورنمایی از آغاز بعثت

چهل سال از عمر پاک پیامبر(ص) می‏ گذشت، آن حضرت قبل از پیامبری در هر ماه، چندین بار ، در شب و روز ، و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز کوه سر به فلک کشیده حِرا (که در شش کیلومتری شمال شرقی کعبه قرار گرفته بود) داخل غاری که بر فراز آن کوه بود، به عبادت و مناجات و راز و نیاز با خدا می‏ پرداخت، او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده می ‏کرد، و همواره به تفکّر و تأمّل و عبادت خدا مشغول بود.

روز 27 رجب سال چهلم عام الفیل فرا رسید، پیامبر(ص) بر فراز کوه حرا در میان غار مخصوص آن جا ، مشغول مناجات با خدا بود، ناگاه پیک وحی ، جبرئیل امین بر آن حضرت نازل شد و این آیات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت ، برای آن حضرت خواند :

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * اِقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ * خَلَقَ الاِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ *

اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاَکْرَمُ * اَلَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَمْ‏یَعْلَمْ؛

" بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید، همان کس که انسان را از خون بسته ‏ای خلق کرد،

بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم داد،

و به انسان آن چه را نمی‏ دانست، آموخت."

به این ترتیب آغاز وحی و بعثت، با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آمیخته با توحید،

شروع شد و این واژه‏ های زرّین وحی ، بیانگر آن است که بعثت یعنی:

- سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری و عقیدتی و عملی، و هرگونه خرافات.

- رستاخیز و به پاخاستن برای نجات انسان‏ ها از زیر یوغ اسارت‏ های فکری، سیاسی و اجتماعی.

- طاغوت زدایی، شرک زدایی، تنش‏ زدایی و زدودن هرگونه عوامل و پیشینه‏ هایی که موجب سقوط و عقب‏ گرد خواهد شد.

- رستاخیز معنوی، و انقلاب در همه امور، که اساس آن انقلاب‏ها، انقلاب فرهنگی، و آگاهی بخشی در همه زمینه ‏هاست.

 

پیامبر(ص) فرمود :

پس از آن که آیات آغازین سوره علق بر من نازل شد، از فراز کوه حرا به سوی خانه حرکت کردم، در مسیر راه در وسط کوه حِرا، صدایی را از جانب آسمان شنیدم که می‏ گفت:

« یا مُحَمَّدُ اَنْتَ رَسُولُ اللّهِ وَ اَنَا جِبْرَئیلُ؛ ای محمّد! تو رسول خدایی و من جبرئیل هستم.»

به آسمان نگریستم، جبرئیل را دیدم که به طور استوار و ثابت، بر فراز افق ایستاده است،

همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپدید شد.»

از آن جا که پیامبر اکرم(ص) دوبار جبرئیل را دید، و وحی الهی را از آن امین وحی دریافت کرد، همین دو حادثه موجب فشار روحی سنگین برای آن حضرت گردید، با این که او از نظر روحی، بسیار قوی و نیرومند بود که شایستگی تحمّل مسؤولیّت وحی را یافته بود، ولی چون آغاز کار بود، وقتی که جبرئیل را به صورت اصلی ‏اش دید، اضطراب و خستگی فوق‏ العاده ‏ای در خود احساس کرد، از این رو به سوی خانه آمد، وقتی به خانه رسید، به همسرش حضرت خدیجه(س) فرمود: «دَثِّریِنی؛ مرا بپوشان.» خدیجه(س) او را پوشانید، پیامبر(ص) اندکی در خواب فرو رفت. در همین هنگام جبرئیل نزد آن حضرت آمد و آیات آغاز سوره مدّثّر را نازل کرد، که سه آیه نخست آن چنین است: «یا اَیُّهَا الْمُدَّثِّرْ * قُمْ فَاَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ؛ ای در بستر خواب آرمیده، برخیز و انذار کن (و جهانیان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.» پیامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مأموریت خود پرداخت.


برای درک ضرورت بعثت و عظمت آن ،

کافی است که به معنا و مفهوم بعثت در اسلام، توجّه کنیم:


بعثت یعنی: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرک و انحراف فکری و عقیدتی و عملی، و هرگونه خرافات.

بعثت یعنی: رستاخیز و به پاخاستن برای نجات انسان ‏ها از زیر یوغ اسارت‏ های فکری، سیاسی و اجتماعی.

بعثت یعنی: طاغوت زدایی، شرک زدایی، تنش ‏زدایی و زدودن هرگونه عوامل و پیشینه‏ هایی که موجب سقوط و عقب‏ گرد خواهد شد.

بعثت یعنی : انفجار نور درخشان الهی در میان ظلمت‏ های متراکم گوناگون.

بعثت یعنی : تجلّی حق، در برابر باطل و باطل‏ پرستی، و نابودی هرگونه باطل و بیهوده ‏گرایی.

بعثت یعنی : فرود صاعقه ‏ای سوزان بر خرمن مفسدان، تبهکاران و نیرنگ‏بازان، و براندازی دام‏ های شیطان، و عوامل و طرفداران شیطان.

بعثت یعنی : تثبیت توحید ناب در تمام ابعادش، تثبیت وحی الهی و نبوّت.

بعثت یعنی : برقراری عدالت فردی و اجتماعی، و پیکار با هرگونه ظلم، تبعیض و بهره ‏کشی‏ های ظالمانه.

بعثت یعنی : برافراشتن پرچم حقّ در همه نقاط جهان، و واژگون سازی پرچم‏ های باطل.

بعثت یعنی : همان عروه الوثقی نجات و پیروزی که به تعبیر قرآن در دو چیز خلاصه می‏ شود: تکفیر طاغوت و ایمان به خدای بزرگ؛ همان عروه الوثقی‏ ای که در تسلیم در برابر حق، و انجام کار نیک خلاصه می‏شود.

بعثت پیامبر اسلام(ص) یعنی تبیین تمام اهداف پیامبران و کتاب‏ های آسمانی ،

و اجرای آن اهداف به طور کامل.


 


[ چهارشنبه 93/9/5 ] [ 8:9 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 719427
*