سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام | ||
|
*
لینک دوستان
بسم الله الرحمن الرحیم
کَشِـش حَـقّ
( اَلّلهُمّ َصَلّ ِعَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم )
بســم الله الــرحمـــن الرحیـــم وَ ما کُنتَ تَتلـُوا مِن قَبلِهِ مِن کِتابٍ...
(آیه 28 سـوره مبارکه عنکبـوت ) ای محمّــد ؛ مــــــــا تـــــو را اُمِّـــی کردیم یعـنـی نه خواننده نه نویسنده! نه هـرگــز به مکـتـب رفـتـه و نه هـیــچ معـلــم دیــده! تا عالمیان بدانند که آنچه تو میگــوئی و از پیشینیان خبر میدهی، همه از وحی پاک میگوئی! در این آیت سِــرّی دیگـر نهفته است: و آن این است که چون خـداونــد خواست مصطفی(ص) را به رسالت برگزیند و سینه ی پاک وی شایسته ی مکاشـفـات خود کند، از اول شاهـدهای خــــــــدائی بر او کشف کرد تا آلایش های بشـــری از نهاد او رخت بربست و سینه ی او از اغـیــار پاک گشت و از معــلـــومات و مرســـومات بشــــری آزاد شـد! همه ی پیمبران را از آغاز، روش قاعده ی دولت و رتبه ی ولایت در نهادشان نهادند، آنگاه از روش خویش به کشش حــق رسیدند، لیکن روش مصطفی(ص) را نخست جذبه ی حــــق ساختند، و پیش از دوره گِل آدم او را به کمنـــــد کشش پیوسته آراسته کردند که فـرمود: من پیغمبر بودم وقتی که آدم میان آب وگِل بود! و همه ی پیغمبران که دریائی بودند، در برابر دریای محمـّـــدی(ص) قطــره ای بودند! چون همه از بشریت به نبوت آمدند و مصطفی(ص) از نبوت به بشریت آمد!! همگان از دایره ی تفرقت قدم در دایره ی جمع نهادند، ولی مهتـــــر جهـــــانیــــــــــــــان از دایره ی جمع برای نجات خـلـق به تفـرقـت آمد! وَ ما اَرسَـلـنـاکَ اِلا رَحـمَــةً لِلعـالَـمِـیـن
و این را تنـــــــــــزل گویند که نوعی از مکارم اخلاق است
چنانکه او خود فرمود: (اِنِّی بُعِـثـتُ لاُتَِّمَ مَکارِمَ الاَخلاق)،
من برای تکمیل و تتمیم مکارم اخـــــلاق مبعـــــــوث شدم.
مست تـو ام از جــرعـه و جام آزادم
مـرغ تـو ام از دانــــه و دام آزادم مقصود من از کعـبه و بتخانه تــوئی
ورنه که من از هـر دو مقـام آزادم
ماهــا ، به کـدام آسمـانت جــویـم
ســروا ، به کـدام بوستــانـت جویم
حـورا ، به کــدام خـان و مانت جـویم
سرگشته منــم که من نشــانت جـویم !
جانـــــــان من !
قائـم آل محمّـــــد (ص)
هـر جمعـــه را به این امیـــد آغاز می کنیم
که شـایـد تـــــو در این جمعـــــه بیــــایی
و کام تشنــگان عـدالـت را سیـــراب نمـــایی این جمعه هم که نیامدید آقا
و ما برای تعجیل در فـــــــرج مبارکتــــان
همچنـــــان دعـــا می کنیم
[ جمعه 93/6/28 ] [ 10:48 عصر ] [ سـرچشمــه ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
شفـــای دل هـــــا
شنیدن نام خـدا موجب هیبت ،
و هیبت سبب فنــــــا و غیبت است ،
و شنیدن نام رحمن موجب حضــور به حضرت ،
و حضــور سبب بقــــا و قــربت است.
یکی به شنیـدن نام الله در کشــف جــــلال مدهـوش ،
و یکی به شنیدن نام رحیـــم در بســاط جمـــال بی هــوش،
و الله اخبـار از قــدرت او بر ابــــــــــداع است.
الاهــــی ؛
همـه عالم تو را می خواهنـد تا تو کـرا خواهی؟
بنــازد کسی که تــــــــــــــو او را خـواهی،
که اگر بمــاند تــو او را در راهی.
آن را که خواست در ازل خواست،
و آن را کــــه نــواخـــت در ازل نواخــت،
کارها در ازل کـــرده و امـــــروز می نمـــاید،
سخن ها در ازل فرموده و امــروز می شنـوانــد،
خلعـت ها در ازل دوختــــه و امــــــروز می پوشــاند.
بسـم الله کلمه ای است که شفـای دل ها و ضیـاء روح هاست ،
خـداونـدی که نام او دل هـا را بستـان است و یــــاد او شمـــــع شبستـان،
بسـم الله نام خداوندی است که مهــر او زندگانی دوستان است و یک نفس با او به دوگیتــــی ارزان !
یک لحظه انس با او خوش تر از جان است و یک نظر از او به صد هـزار جان رایگان.
این قـرآن ، نامـه خـداونــد کریـم است، بنــدگان را یادگار مهـر قـدیــم است ،
نامه ای که مستودع آن در جهـان است و مستقـرّ آن در میـــــان جـــان،
همـه اندام بنده به نام دوست نیــوشـــان ( شنـوا) است و نـام دوست جــاودان،
نامـــه خبـــــر است و خبــــــــر پیشبـــاز عیــــان است.
مولای من ؛ محبوب دل هـــا ؛ منجی انسان هـــا ؛
یک دم گمان مبــر که زیــاد تـــو غافلم بنشستم ار خمــوش خـــدا داند و دلــم یک دم گمان مبرکه مرا جز تو یار خواهـد بود دلم جز از تــو کسی را شــکار خواهـد بود [ دوشنبه 93/6/24 ] [ 10:6 صبح ] [ سـرچشمــه ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم محضــرِ خـــدا
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم وَ لاتُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ
و در زمین پس از اصلاح آن فساد نکنید، و او را با بیم و امید بخوانید. (بیم از مسوولیت ها، و امید به رحمتش ) و نیکى کنید زیرا رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است
مصطفی (ص) فرمودند : احســــــــــــــان آن است که : خدا را چنان پرستش کنی مثل آن که او را می بینی ! پس اگر او را نبینی ، او تو را می بیند !
این خبر اشارت است به : ملاقات دل با حــــــقّ ، و معارضه ی سِـــرّ با غیــب ، و مشاهده ی جان با الله ، و در آن خبـــر ، ترغیب بنده بر اخلاصِ در عمل است ، و کوتــــــــاه کردن اَمَـــــــــــل (آرزو) و وفا کردن به پذیرفته ی روز میثــــــاق و عهــــد (قالــوا بلی) ، و چون دانی که او تـــو را می بینــــــد ، پس دل با او دار ، و در اعمال خود مخلِص باش ،
که : عالَــــم محضـــــــــر خـــــــــدا است ،
پس در محضـــر خـــــدا معصیت نکـــن
آن دیده که او را دید ، به دیدنِ جز او کَی پردازد ؟ آن جان که با او صحبت یافت ، با آب و خاک چند سازد ؟ خو کرده در حضـــرت مشاهـــدت ، مذلّت دوری چند برتابد؟ والی در شهر خویش ، در غربت چند عمر به سر آرَد ؟ چون هیبـــتِ دیــده وریِ حقّ موجــــود است ، از ملامت منکــــــــــر چه بــــــــــــاک ؟ در خدمت ســـرای معبــــود کوش نه در آب و خاک ! که هیبتِ اطلاع حــــق ، سیـــــــــل است ، و پسندِ خلـــــق ، خاشــــــاک !
برای سلامتی و خشنودی امـــام و مقتــــدا و مولایمان قائـم آل محمّـــــد (ص)
و برای تعجیل در فـــرج مبــــارک
مولایمان امام عصر (عج)
زیــــاد دعــــا کنیم
[ شنبه 93/6/22 ] [ 4:31 عصر ] [ سـرچشمــه ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
بهشت رضــوان
نمائی از شهر مکه ـ مقابل کوه ابو قبیس و تونل منتهی به حرم دوست
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــم وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ و کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند ( البتّه هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمى کنیم ) آنها اهل بهشتند ، و جاودانه در آن خواهند ماند
( آیه 42 سوره مبارکه اعراف جزء هشتــم صفحه 155 )
معنی ایمــــــان در این جــــــــا ؛ اقرار به زبــــــان ، و تصــــــــــدیق به جنـــان (دل) ، و عمل به ارکان ( انجام واجبات و ترک محرمات ) است به عبارت دیگر ایمــــان عبارت است از : 1 ـ اقـــــــرار به زبـــــــان 2 ـ استوار داشتن به دل 3 ـ کـــردار به تن و مال ! و تا این سه خصلت جمع نشود نام ایمـــان بر کسی نیفتد !
ایمان موحدان و مخلصان ؛ معرفت بر مشاهــــدت ، یادگــــار در حقیقـــــــــت ، و صــــدق در معاملت است . و عمـــــــل صــــالـــــح ؛ سنّت در عبــــادت است ، و اداء امــــــانت ، و عمل نیکو و بر مصلحت است . که خداوند می فرماید : ما مؤمنان و نیک مردان و نیکوکاران را بـــارِ گــــران ننهیم ! و بهشت جــــــــــاودان از آنان دریـــــــغ نداریم ، هم در دنیـــــا بهشت عرفـــان دارند ، و هــــــــم در عقبـــــــــی بهشت رضــــــــــوان ، در دنیــــا در حدیقـــه های مناجات ، و روضه های ذکـــر می نازند ، و در عقبـــــی در حقایق مواصلت بر بساط مشاهــــــــــدت می آسایند .
خواجه انصــــــاری گـویــد : خـــدایــــــا ؛
نسیمی از باغ دوستی دمید ، دل را فـــــــــدا کـــــــــردیــــــــم ، بوئی از خزینه ی دوستی یافتیم ، به پادشاهی بر سرِ عالَم نــــدا کردیم ، برق از مشرقِ حقیقت تافت ، آبِ گِل کـــــم انگاشتیــــــم ! خـــدایــــــا ؛
هر شادی ای که بی تو است ؛ انـــــــدوه است ! هر منزلی که نه در راه تو است ؛ زندان است ! هر دل که نه در طلب تو است ؛ ویران است ، یک نَفَس با تو ؛ به دو گیتی ارزان است ! یک دیدار از تو ؛ به هزار جان ، رایگان است !
[ جمعه 93/6/21 ] [ 8:42 صبح ] [ سـرچشمــه ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از چهـــل ســـال !
آیا شده بعد از چهـــــل سال به جائی بروید که چهل سال قبل رفتـه بودید ؟
آیا داستـــان عُــزَیـــر نبیّ را شنیده اید ؟
نام عزیر پیامبر، فقط یک بار در قرآن مجید و آن هم در آیه 30 سوره توبه آمده است و یک بار هم به صورت ضمنی در آیه 259 سوره بقره (داستان خوابیدن و زنده شدن او و الاغش به آن اشاره شده است . خداوند در قرآن این چنین به قصه عزیر اشاره می کند: أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیةٍ وَ هِی خَاوِیةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یحْیی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یوْماً أَوْ بَعْضَ یوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ ایةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَامِ کَیفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْماً فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ «عُزَیر» همان عَزرا یا «اسدراس Esdras» است که به امر اردشیر اول ، پادشاه هخامنشی، بقیه یهودیان مقیم ایران را به همراه خود به فلسطین آورد. اردشیر اول ، او را تقویت کرد و وسائل این مهاجرت را برای وی فراهم ساخت.
به عزیر پیامبر وحی شد که بنی اسرائیل را به سوی حق و راه راست هدایت کن .
خداوند او را صد سال به خواب عمیقی شبیه به مرگ تسلیم کرد. سپس خداوند او را از خواب بیدار کرد و از او پرسید : چه مدت خوابیده ای؟ گفت : یک روز یا اندکی از یک روز را در خواب بوده ام. (وی در اول روز به خواب رفته بود و وقتی بیدار شد، چند ساعت از روز میگذشت.) خداوند فرمود: چنین نیست؛ بلکه صد سال به خواب رفته بودی، به خوراک و آب خود بنگر که تغییر نکرده است، و همچنین به الاغت بنگر که در نتیجه گرسنگی مرده و از حالت اول خود خارج گردیده است. ما این کار را کردیم تا تو را آیتی قرار دهیم. به آن استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برمی آوریم و بر آنها گوشت می پوشانیم. چون این مطلب بر او ظاهر شد، گفت: می دانم که خدای یکتا بر هر چیز تواناست.
عزیر چون از خواب صد ساله بیدار شد، دید که طعام و نوشابه اش (آب) تغییر نکرده است، ولی استخوان ها و مفاصل الاغش از هم گسسته است. آنگاه استخوان های حیوان بر هم سوار شد و زنده شد. چون عزیر به خانه خود بازگشت، پیر زنی (همان خدمتکار خردسالی که قبل از خواب صد ساله در منزلش کار می کرد) را بر در خانه خود یافت که طراوت جوانی اش به کلی از میان رفته و حتی قوه بینایی را از دست داده بود. از او پرسید: این خانه عزیر پیامبر است؟ پیرزن گفت: بله. آنگاه باران اشک از دیدگان بیفشاند و گفت: عزیر رفت و مردم او را فراموش کردند و پس از روزگاری، این اولین بار است که می شنوم تو نام عزیر پیامبر را میبری و سراغ خانه اش را میگیری. عزیر خود را به او معرفی کرد و گفت: خدا مدت صد سال مرا به جهان مردگان برد و اینک دوباره به عالم زندگانی باز آورد. زن در ابتدا از سخن او متعجب شد و ادعای او را انکار کرد. سپس گفت: عزیر مردی صالح و مستجاب الدعوه بود و هر چه از خدا می خواست، حاجتش برآورده میشد. پس اگر تو همان عزیر هستی، از خدا بخواه تا مرا از بیماری ها شفا بخشد و دیدگانم را بینا سازد. عزیر دعا کرد، بیدرنگ صحت و بینایی زن به او بازگشت. پس زن دست و پای او را بوسید و به سوی بنی اسرائیل رفت و اولاد عزیر را که به سن پیری رسیده بودند، از ماجرا با خبر ساخت و فریاد زد که خداوند، عزیر را که مدت صد سال از او خبری نبود، اکنون در سن جوانی و خرمی باز گردانیده است. پس عزیر به صورت مردی نیرومند نزد ایشان آمد، ولی قوم او را انکار کردند، و او را دروغگو خواندند، از این رو، یکی از فرزندانش گفت: روی کتف عزیر، خالی بود که او را از دیگران متمایز میساخت. کتفش را باز کردند و دیدند که همان خال به جای خود باقی است. یکی دیگر از فرزندان بزرگش برای اطمینان خاطر خود و رفع هر گونه شک و شبهه ای گفت: به ما خبر داده اند که از زمان بخت النصر و پس از سوزاندن تورات،جز عده اندکی تورات را از حفظ نداشتند و عزیر از جمله آن عده بود. اگر تو عزیر پیامبر هستی، آنچه را که از تورات محفوظ داری، برای ما بخوان. عزیر تورات را بدون کم و زیاد برای شان بخواند. از این رو، او را تصدیق کردند و با او به مصافحه پرداختند و مقدمش را گرامی داشتند، اما گروهی هم بدو ایمان نیاوردند
مقبـره عُــزَیــــر نبــی در عراق
دیدیم که عزیر وقتی به محله و خانه ی خود مراجعه کرد با همه کس و با همه چیز بیگانه بود !
حتی فرزندان و خانواده اش او را نمی شناختند ! و او نیز کسی را نمی شناخت ! و این طبیعی بود که او را نشناسند و او کسی را نشناسد ! چرا که او پنجاه ساله بود که مُــــرد و پسرش بیست ساله ، و اینک بعد از یکصد سال که زنده شده و به خانه آمده ، باز او همان مرد پنجاه ساله است ولی پسرش یکصد و بیست سال دارد ! چگونه یک پیرمرد یکصد و بیست ساله باور کند که یک مرد پنجاه ساله پدرش است ! شما هم بودید همین گونه بودید ، و عزیر که قبل از فوت ، پسرش بیست ساله بوده ، حالا چگونه باور کند که این پیرمرد یکصد و بیست ساله پسر اوست ! و داستان اصحاب کهف نیز که بعد از سیصد سال زنده شدند نیز از همین عجایب روزگار است ! آنها نیز بعد از زنده شدن ، با این دنیا و همه ی آن چه در آن بود بیگانه بودند !
بنده نیز بدون این که بمیرم و زنده شوم ، شب گذشته بعد از چهل سال به محله ای رفتم که چهل سال قبل در آن محله رفت و آمد داشتم ، برای حضور در مراسم چهلم فردی که چهل سال پیش استادم بود . کوچه ها همان بود که قبلا بود مگر بعضی از دیوارها و خانه ها که یا تجدید بنا شده بود یا بعلت تخریب بازسازی شده بود و اینک با مصالح جدید (آجر یا سنگ) ساخته و البته برای تعریض کوچه قدری عقب نشینی شده بود !
[ یکی از کوچــــه هــــــای باریک بافت قــــدیـــم یـــــــزد ]
با چند مرتبه سئوال از رهگذران بالاخره به محل مراسم رسیدم ! در بدو ورود جز یک نفر هیچ کس را نشناختم ! فقط آقای فقیهی را که چهل سال قبل جوان و آموزگار بودند و اینک در هیأت مردی حدود هفتاد ساله با محاسنی سپید ، دمِ درِ مجلس نشسته بودند فی البداهه شناختم ، سایر اشخاص که همگی از اعضاء خانواده مرحوم نیک آئین بودند را درست بجا نیاوردم ، چرا که ؛ پسر بزرگ مرحوم نیک آئین ( علی محمد ) که چهل سال قبل نوجوانی بود که هنوز محاسنش نروئیده بود ، اینک با موهای سپید و محاسن سپید جلو من ایستاده بود ، پسر دیگرشان ( محمدحسین ) که آن زمان کودکی ده دوازده ساله بود اینک به هیأت مردی کامل با موهای جو و گندمی از من استقبال نمود ! دامادشان آقای محمد رضا قرقچیان که در آن زمان جوانی نورس بود اینک به صورت کامل مردی بازنشسته با موهای ریخته شده با من به گفتگو نشست ! از حاضرین در مجلس ، جز یک همکار جوان که اینک کامل مردی بود ، دیگر کسی را نشناختم و کسی هم مرا نشناخت ! مطلع شدم ؛ یکی از همکاران خوب مان که در بدو اشتغال در چاپخانه بعنوان کارگر ارشد از او یادکردم و بعداً بنیانگزار و صاحب چاپخانه ای بود ( مرحوم محمد حسن شهابیان ) دو سال است که به رحمت خدا رفته است ! [ روحش شاد و یادش گرامی باد ] خلاصه این که بعد از چهل سال من در آن جمع بیگانه بودم همانند اصحاب کهف ! زمانی که فیلم اصحاب کهف را دیدیم و آن ها پس از زنده شدن و احساس بیگانگی با همه ، از خداوند درخواست نمودند که دوباره بمیرند ! خیلی تعجب کردیم ! ولی اگر درست بیندیشیم ، خودمان هم اگر بجای آنان بودیم همین کار را می کردیم ! آه از روز رستــاخیـــز !
آیا آن روز چه خواهیم کــــرد ؟
چه کسی را می شنــاسیم ؟
چه راهی در پیش داریــــم ؟ اَللّهُمَ اجعَــل عَواقِب اُمُورنا خیــراً
[ پنج شنبه 93/6/13 ] [ 11:18 صبح ] [ سـرچشمــه ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |