سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
* لینک دوستان

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عاشقی که هرگز معشـوق را ندید!

 

مرقــد اویس را در بایکان از استان سیرت ترکیه

 

* یکی از چهارمین فرد ممدوح از زهاد ثمانیه در اسلام 

* دوستى دو جانبه میان پیغمبر صلى الله علیه و آله و اویس قرنی 

* شوق دیدار محبوب و شادیِ رسیدن به دیار دوست

* یکی از اکابر تابعین و از حواریون حضرت امیرالمومنین علیه السلام

 

* شهـــادت در آغـــوش محبــوب و مولایش

در تاریخ آمده است : اُوَیس قَرَنِی در یمن زندگی میکرد، پیامبر(ص) را نادیده شیفته شده بود، ولی با چشم دل و با گوش جان در همان یمن، پیامبر(ص) را می دید و صدایشان را می شنید، و در تمام شادیها و غمهای پیامبر(ص) او هم شاد یا غمگین میشد، حتی روزیکه دندان پیامبر(ص) بر اثر اصابت سنگ کفار قریش شکست، دندان او هم که در یمن بود شکست ! و درست همان دندانی شکست که از پیامبر (ص) شکسته بود !!!

او را مادر پیری بود که می بایست از وی مراقبت نماید، به این علت نمی توانست یمن را ترک نموده به مدینه نزد محبوب خود بشتابد! روزی از مادر اجازه خواست که سفری چند روزه به مدینه بنماید تا محبوبش را از نزدیک ببیند! مادر که رنج فراق را در پسر می دید موافقت کرد برای چند روزی اویس یمن را ترک نماید و مدت را هم مشخص نمود! اویس تدارکاتی برای پرستاری مادر تهیه و او را به یکی از نزدیکان سپرد و با زاد و توشه ای اندک راه سفر را در پیش گرفت، در بیابانی بی آب و علف، آب و غذایش تمام شد،   الاغش از تشنگی و بی غذائی تلف گردید! خودش هم از تشنگی و گرسنگی به حالت اغماء افتاد، شخصی که از آنجا می گذشت او را دید، به او آب داد و کمک کرد تا به مدینه رسید، از شوق دیدار محبوب و شادیِ رسیدن به دیار دوست سر از پا نمی شناخت! وقتی به مسجد پیامبر(ص) رسید ، متوجه شد که پیامبر(ص) برای سرکشی از مسلمانان اطراف مدینه، در شهر حضور ندارند!!! آه از نهادش برآمد، چاره ای جز صبر نبود، چند روز به انتظار نشست و محبوب نیامد! مهلتی را که مادر تعیین کرده بود به اتمام رسید! اویس برای تخلف نکردن از دستور مادر، علیرغم اشتیاق شدیدی که به دیدن پیامبر(ص) داشت واز راه بسیار دوری با رنج و مشقت طاقت فرسائی آمده بود، محبوب را نادیده، مدینه را به سوی یمن ترک کرد!!!

هنگامیکه پیامبر(ص) به مدینه مراجعت نمودند بوی اویس را در مدینه احساس کردند و فرمودند : انى لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن، من بوى خوش رحمانی را از جانب یمن استشمــــام مى کنم.

 اویس پسر انیس یکى از چهارمین فرد ممدوح از زهاد ثمانیه در اسلام است . دوستى دو جانبه میان پیغمبر صلى الله علیه و آله و اویس ضرب المثل است. او در طول مدت عمر نتوانست پیغمبر صلى الله علیه و آله را ببیند ولى چنان شمایل پیغمبر صلى الله علیه و آله را توصیف مى نمود که یاران چند ساله پیامبر صلى الله علیه و آله از آن درمانده بودند

اویس قرنى از اکابر تابعین و از حواریون حضرت امیر المومنین علیه السلام است و در زهد و جلالت شان و رفعت مقام و تقوایش همه مسلمانان اتفاق دارند و کتاب ها مشحون از فضائل اوست .

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمودند : او راهب این امت است ، و نیز فرموده اند : اویس قبایل بزرگى از ربیعه و مضر را شفاعت مى کند.

اویس همچنان در یمن می زیست و در فراق دوست می سوخت، تا زمانیکه خلافت به مولایش امام علی (ع) رسید .

هنگام عزیمت مولا به صفین برای جنگ با قاسطین، در نزدیکی های صفّین حضرت دستور توقف دادند، بعضی از فرماندهان و نزدیکان امام (ع) گفتند اینجا محل مناسبی برای اتراق نیست، و در معرض کمین دشمن هستیم، حضرت فرمودند: در اینجا از سوی کوفه هزار نفر بما ملحق خواهند شد !

مالک اشتر و ابن عباس که از فرماندهان و نزدیکان امام (ع) بودند متعجب و قدری نگران بودند که چرا امام (ع) فرمودند هزار نفر ! ممکن است کمتر یا بیشتر بیایند ! هنگامیکه لشکر هزار نفری از کوفه آمد مالک و ابن عباس برای اطمینان آن ها را شمردند ؛ نهصد و نود و نه نفر بودند ! گفتند شاید اشتباه کرده ایم و هزار نفری که امام فرموده اند درست است ، لذا نزد امام(ع) رفته عرضه داشتند که لشکر هزار نفری از کوفه آمد ! دستور حرکت صادر فرمائید که در کمین دشمن هستیم ! امام (ع) فرمودند : یک نفر هنوز نیامده و باید صبر کنیم تا او بیاید که دلم برای دیدنش خیلی تنگ شده است ! آنها خیلی کنجکاو شدند که این شخص چه کسی است که امام(ع) برای دیدنش اینقدر اظهار دلتنگی می نمایند ! و لشکر چند هزار نفری را در این محل پر خطر نگه داشته است !  

طولی نکشید دیدند شخصی از دور نمایان شد! به امام(ع) اطلاع دادند، امام (ع) فرمودند : خودش است ، از چادر خارج و به استقبالش آمدند ! تازه وارد را در آغوش گرفتند ! و بسیار نوازش کردند !

او اویــس بود که برای دیدن مولایش و یاری سپاه اسلام آمده بود ! در آغوش محبوب و مولایش بود که تیری از کمین دشمن برای ترور امام (ع) که قبلا طراحی شده بود ، رهـا شد و به پشت اویس نشست ! و بدین سان اویس به آرزوی خود رسیده ،  جانش را فدای امام خود کرد و در آغوش محبوب جان به جان آفرین تسلیم نمود. ]

 اویس در منطقه جنگ صفین مدفون گشت و قبر وى هم اکنون در شهر رقه واقع در 200 کیلومترى حلب و 450 کیلومترى شام نزدیک قبر جناب عمار یاسر واقع شده و زیارتگاه عارفان است. 

مرقــد اویس را در بایکان از استان سیرت ترکیه هم نوشته اند و همچنین در جاده کرمانشاه ـ روانسر در سی و پنج کیلومتری شمال غربی کرمانشاه زیارتگاه مجللی است بنام مرقد حضرت اویس ابن عامر ابن جزء ابن مالک که زیاتگاه مشتاقان و عارفان است

 

گفته اند که در بهشت، خواجه کائنات(ص) از کوشک خود بیرون می آید و گوئی کسی را می طلبد.

خطاب می شود: ای رسول من ! چه کسی را می طلبی !

عرض می کند: اویس را .

ندا می آید که: نگران مباش ، تو او را نخواهی دید، همانگونه که در دنیا او را ندیدی.

عرض می کند: پروردگارا مگر او کجاست؟

فرمان می رسد: فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر ـ کنایه از اینکه در جوار من است.

سؤال می کند: پروردگارا ! آیا او مرا می بیند؟

پاسخ می رسد: کسی که ما را می بیند چه حاجت که تو را ببیند!

هــرم بن حیــان نقــل می کنــد:

چون حدیث زهد او ( اویس ) را شنیدم و دانستم که شفاعت او در درگاه حق پذیرفته است، آرزو داشتم او را بیابم. به کوفه آمدم و او را جویا شدم. ناگاه بر کنار فرات او را یافتم که وضو می گرفت و جامه ی خود را می شست، با اوصافی که از او شنیده بودم، او را شناختم. نزدش رفتم و سلام گفتم. او پاسخ داد و نگاهی به من کرد ، خواستم دستش را بگیرم، نداد.

گفتم: رحمک الله یا اویس و غفرلک ؛ پروردگار تو را بیامرزد و بر تو رحمت آورد ای اویس، چگونه ای؟ و از ضعف حال او گریه بر من چیره شد. او نیز بگریست

و گفت:حیاک الله یا هرم بن حیان ! خدا تو را زندگی دراز دهد، تو چگونه ای و چه کسی تو را به سوی من رهنمون گشت؟

گفتم: نام من و پدر مرا تو چگونه دانستی؟ و مرا چطور شناختی؟ در حالی که هرگز مرا ندیده ای؟

گفت:" نبانی العلیم الخبیر- آن کس به من خبر داد که بر همه چیز دانا و از همه چیز باخبر است ؛ روح من روح تو را شناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشنا هستید.

گفتم: برای من روایتی از حضرت رسول(ص) نقل کن.

گفت: من هرگز او را ندیده ام، اما اخبار او را از دیگران شنیده ام و من نمی خواهم محدث باشم یا مفتی و یا مذکر ( ناقل خبر و حدیث یا فتوی دهنده و یادآوری کننده باشم ) که این شغل من نیست و من به کار دیگری اشتغال دارم.

گفتم: آیه ای از قرآن کریم بخوان تا از زبان تو بشنوم.

گفت: " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" و زار زار گریست. پس گفت: " چنین فرماید حق- تعالی: " و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین و ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون. جن و انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بشناسند و عبادت کنند و زمین و آسمان ها را بیهوده و عبث نیافریدم، آن ها را جز به حق پدید نیاوردم، اما بیشتر ناباوران این را نمی دانند.

گفتم:" وصیتی دیگر بفرما

گفت:" ای پسر حیان پدرت مرد ، آدم ، حوا ، نوح، ابراهیم ، موسی ، داود و محمد علیهم السلام همه مردند. 

گفتم:" رحمک الله.

گفت من و تو هم از جمله مردگانیم" پس صلواتی فرستاد و دعائی خواند...

وگفت: وصیت من آن است که کتاب خدای عزوجل را سرلوحه ی خود قرار دهی و راه اهل صلاح را پیش گیری و یک آن از مرگ غافل نباشی و چون به وطن خود رسیدی، به قوم و خویشان نیز پند بدهی و از نصیحت و پند به خلق خدا غافل نشوی و از موافقت و همراهی با امت، یک قدم جدا نشوی که ممکن است بی دین بشوی و ندانسته در دوزخ افتی. پس چند دعای دیگر خواند...

و گفت: ای پسر حیان و دیگر مرا نخواهی دید، مرا دعا کن که من نیز تو را دعا خواهم کرد، تو از این سو برو و من از آن سو می روم،

خواستم ساعتی به دنبالش بروم، نگذاشت. او گریست و من گریستم و به دنبال او آن قدر نگریستم تا از نظرم غایب شد و دیگر هرگز او را ندیدم.

و نیز از سخنان اویس است:

السلامة فی الوحده؛ سلامت در تنهائی زیستن است و تنها آن بود که فرد بود در وحدت، و وحدت آن بود که خیال غیر در ذهن وی نگنجد، تا جان به سلامت برد و اگر تنهائی بدین صورت نباشد بیشتر مورد حمله ی شیطان قرار خواهد گرفت و این حدیثی است که: الشیطان مع الواحد و هو عن الاثنین ابعد؛

و نیز گفته است: علیک بقلبک بر تو باد دل تو . یعنی همواره به هوش باشی که دل تو جای اغیار نگردد و غیر از خدای تعالی را در آن راه نباشد.

چه بسیار بودند در مکه و مدینه که پیامبر (ص) را از کودکی دیده و به اخلاق حسنه ایشان آشنا و حتی با ایشان قرابت نسبی و سببی نزدیک داشتند ، ولی به راه اسلام نیامدند و انفاس قدسی این وجود مبارک را درک نکردند و در ضلالت و کفر و کینه و نفاق هلاک شدند. 

با منی در یمنی پیش منی

بی منی پیش منی در یمنی


[ دوشنبه 92/10/16 ] [ 6:59 عصر ] [ سـرچشمــه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 718733
*